دکتر اسلیپ اثری که حدوداً ۴۰ سال بعد از شاهکار درخشش به پرده سینماها آمد. موفقیت افسانهای درخشش و جایگاه عظیم این فیلم در میان فیلمهای ترسناک و همچنین موفقیت فیلم آن و در دست تولید قرار گرفتن هر کتاب استیفن کینگ چه بلند و چه کوتاه انتظارها را برای دیدن فیلمی مهیج و نفسگیر بالا برد. فیلمی که متاسفانه دیگر استنلی کوبریک را در مقام کارگردان نداشت چه این کارگردان شهیر و مؤلف در تاریخ سینما ۲۰ سال پیش بدرود حیات گفته بود و این ایده نیازمند کارگردان دیگری برای اجرا بود. در این مقاله سعی خواهیم کرد که علاوه بر دیدی گذرا بر شاهکار درخشش کوبریک به بررسی دنباله آن نیز بپردازیم.
درخشش برادری دست نیافتنی و الگویی کامل برای دنیای وحشت
در سال ۱۹۷۹ و بعد از خیزش عظیم فیلم جنگ ستارگان در سینماهای دنیا و به ویژه ایالات متحده خیلی فیلمها در تکاپو بودند تا حتی کسری از موفقیت این فیلم را تجربه کنند. جنگ ستاگران یا با عنوان درستتر جنگهای ستارهای فقط در ایالات متحده ۴۶۱ میلیون دلار فروخت که با معیار امروزی چیزی حدود ۲ میلیارد دلار فروش میشود. فروش کلی این فیلم در دنیا حدود ۸۰۰ میلیون دلار بود. کوبریک در ذهن خود ایدهای را داشت که امید داشت نیمی از موفقیت جنگ ستارگان را در گیشه تجربه کند. برای این کار این کارگردان که به متافیزیک اعتقادی نداشت، به سراغ دنیای ارواح و به ویژه ارواح خبیث رفت که در هتلی در بند بودند و تشنه حضوری فردی بدسرشت نظیر خود بودند.
درخشش به لطف داستان جدید و گیرای خود که از داستانی از استیفن کینگ اقتباس شده بود، کارگردانی بی نظیر استنلی کوبریک در ارائه قاب و نمایی حیرت انگیز از وحشتنی ناب که با طراحی صحنه، موسیقی کم نظیر و تدوینی عالی همراه شده بود، تبدیل به فیلمی شد که در کنار جن گیر جز محبوب و کاملترین فیلمهای ترسناک در تاریخ سینما بود و اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم این فیلم ایده آل ترین تصویری بود که میتوانست یک فیلم در ژانر ترسناک به مخاطب عرضه کند، وحشتی عظیم که در قالبی فلسفی و پیچیده و با ساختاری معماگونه به مخاطب هبه میشد. بعضی از لحظات این فیلم مانند نگاه اهریمنی جک نیکلسون که در دیگر فیلمهای کوبریک نظیر غلاف تمام فلزی تکرار شد و یا حمله او برای کشتن زن و بچهاش همراه با دیالوگ جانی اومده! جز خاطرات فراموش نشدنی سینما شده است.
با اطمینان میتوان گفت که فیلم درخشش بسیار برتر از رمان درخشش بود و در این فیلم روایت به شدت در خدمت مفهومی والا و عمیق بود به نام از خود بیگانگی انسانها و مسخ ابنا بشر به گونهای که ظاهر انسانی خود را نیز از دست ادامه و تبدیل به اهریمن میشوند. درخشش و یا تلالو هم به شدت نقد منتقدین محبوب بود و هم فروشی قابل توجه داشت. درسال ۲۰۱۳ استیفن کینگ که خیلی از کارهای او به مانند رستگاری از شاوشنگ، کری، آن و… طعم موفقیتی دلچسب را چشیده بودند (و البته با اقتباسهای ناموفق به مانند برج تاریک نیز روبرو شد)، دنبالهای بر این فیلم با عنوان دکتر اسلیپ را منتشر کرد که البته مورد استقبال زیاد منتقدین و خوانندگان قرار گرفت.
پتانسیل داستانی دکتر اسلیپ و مقایسه آن با درخشش
دکتر اسلیپ از نظر کلی ریتمی کند دارد ولی ساختار روایی آن کاملاً با درخشش متفاوت است. دکتر اسلیپ برخلاف درخشش که در تهایی و مسخ نوع آدمی میگذشت، فیلمی جادهای با ترکیبی از مایههایی از عنصر فانتزی برج تاریک و رستگاری از شاو شنگ است. دکتر اسلیپ فیلمی برونگرا و گفتگو محور است و برخلاف ساختار پردازی ویژه کوبریک که در هز زمینه تجربه گرا و مؤلف است، از ساختاری بهره میگیرد و چندین و چند بار در فیلمهای ترسناک دیگر مورد استفاده قرار گرفته یعنی کشف توانایی یک فرد توسط خودش، واکنش منفی او، خود باوری و در نهایت میل به استفاده مفید از این نیرو. در دکتر اسلیپ ویژگی درخشش یا درخشان که شبیه بصیرت گسترده الفها در دنیای تالکین بود تبدیل به جادی معمولی شده که فرسنگها با توانایی نشان داده شده در درخشش فاصله دارد.
این امر دکتر اسلیپ را هم ردیف فیلمی مانند ترمیناتور البته صرفاً از نظر محتوا دارد. در فیلم درخشش کوبریک به مانند چشمان کاملاً بسته توانایی قدرتمند در ارائه فضایی سرد، کسل کننده و خفقان آور دارد ولی در دنباله این فیلم اگر چه دادن اطلاعات گسترده به مخاطبی که با روایت پیچیده کوبریک گیج شده بود، لذت بخش است ولی نمیتواند خوراک لازم برای فیلمی سه ساعته جادهای فراهم کند و عملاً فیلمی نمیتواند فیلمی سه ساعته را ساپورت کند و این اولین مشکل عمده این فیلم است.
نقاط قوت و ضعف فیلم دکتر اسلیپ
مایک فلناگان در مقام کارگردانی تیمی خوب و قابل قبول برای این کار گرداوری کرده است. از ربکا فرگوسن تا ایوان مک گرگور که سابقه ایفای نقش در قالب اسطورهای او بی وان کنوبی در جنگ سارگان را دارد، همچنین زان مک کلارنون که نقشی ماندگار در فصل دوم وست ورلد را ایفا کرد. ربکا فرگوسن در مأموریت غیر ممکن نقشی جالب و گاها چالش برانگیز داشت و انتخاب خوب برای قطب منفی این فیلم است. همچنین زان مک کلارنون هم بازی قابل قبول دارد. ایوان مک گرگور و همچنین کلیف کورتیس یا امیلی آلین لوید با چهره فرشته گونش میتوانستند ترکیبی عالی برای فیلمی در ژانر وحشت باشند ولی مشکل این نیست که علی رغم زمان سه ساعته فیلم، فیلم بیشتر به معرفی دنیای جادوگرانش میپردازد تا بسط کاراکترها و عمیق کردن آنها در نتیجه کل روایت اگرچه در ارائه اطلاعات خوب است ولی فاقد عمق و حتی تاثیرگذاری بر مخاطب است.
در درخشش کارکتر جک تورنس که نویسندهای می خواره بود و یا دنی هرکدام زاویهای جالب از دنیای درخشش بودند که میتوانستند ساعتها فکر مخاطب را به خود مشغول کنند ولی در مقابل کاراکترهای فیلم دکتر اسلیپ جه هستند جز مشتی عناصر پر کننده روایت که بارها و بارها در تاریخ سینما تکرار شدهاند و از فرط تکرار چندان دهشت زا نیستند و این برای فیلمی ترسناک و متعلق به ژانر هورور ویژگی خوبی حساب نمیآید. در این فیلم بازی ایوان مک گرگور و دیگر بازیگران متوسط به بالا است ولی واقعاً فرسنگها با ایفای نقش ستودنی جک نیکلسون در قالب جک تورنس فاصله دارد و از این نظر مخاطبان باید سپاس گذار روایت عالی کوبریک باشند که این مجال را به جک نیکلسون داد ولی در دنباله این فیلم شاهد این امر نیستیم.
اگر چه این فیلم در برانگیختن حس نوستالژی و حتی استفاده از بازیگرانی نظیر هنری توماس در نقش لوید یا استفاده از دیگر المانهای دنیای کینگ عملکردی قابل قبول دارد ولی تفاوت کارگردان این فیلم با کوبریک مزید بر علت شده که از هر نظر از کارگردانی، بازی گرفتن، چهره پردازی، تدوین و حتی موسیقی علی رغم سعی دکتر اسلیپ در تقلید از موسیقی درخشش این دو فیلم دارای سطح یکسان یا حتی متشابهی نباشند.
بعد از خیزش فیلم آن و فروشی بالغ بر ۷۰۰ میلیون دلار این فیلم در گیشه سینماها دوباره نگهها به دنیای استیفن معطوف شده و همگان تقریباً شکست تجاری فیلم برج تاریک را از یاد بردهاند. دکتر اسلیپ تقریباً فروشی بینابین داشت چیزی بهتر از برج تاریک ولی با فرسنگها اتمسفر آن و میزان استقبال از آن فاصله دارد و این میتواند تفاوت کارگردان این کار را با آندرس موشیتی کارگردان آن نشان دهد که به ویژه در قسمت اول آن قدرتی کم نظیر در ارائه لحظاتی وحشتناک داشت.
دنیای وحشت و دریچه ای رو به فردا
فیلم دکتر اسلیپ که دنبالهای بر شاهکار جاودان درخشش و اقتباسی از رمان منتشر شده دکتر اسلیپ (۲۰۱۳) بود که علی رغم داشتن تیم حرفهای و نقاط قوت حتی شروعی خوب به خاطر عمیق و مسلط نبودن روایت در نهایت به فیلمی کالت و ماندگار منجر نمیشود. این شاید هشداری برای دنیای وحشت باشد که ایده خوبی نظیر دکتر اسلیپ، برج تاریک، سرزمین اشباح (حماسه دارن شان) را تبدیل به کاری متوسط نیر دکتر اسلیپ یا افتضاحات تاریخی سیرک اشباح: دستیار یک شبح یا برج تاریک نکنند. ژانر وحشت در قدیم اینقدر ارج و قرب داشت که بزرگانی چون کوبریک یا پولانسکی بهترین فیلمهایشان را در این ژانر بسازند ولی امروزه ژانر وحشت زمینهای برای بروز ایدههای پایان نامهای شده که نمونه مترقی آن میشود اره جیمز وان که با مجموعه دنبالههای مزخرف به تباهی کشیده شد و در حالت بد که چنان گفتنی نیست و متاسفانه غالب فیلم تولید شده در ژانر وحشت به ویژه در هالیوود را در بر میگیرد.
باید به فکر چاره بود و این رویه غلط را که متاسفانه همه ژانرهای سینمایی و همه سینمای جهان را در بر گرفته به کناری زد. یک فیلم سینمایی باید دارای ریتمی جذاب و یونیک تر از وقایع روزانه باشد و هر چقدر این گوهر بیشتر تراشیده شود؛ جذابتر و حتی موفقتر است. درخشش میتواند مثالی خوب برای یک تولید خوب و فکر شده و دکتر اسلیپ در طرف مقابل نشانی از تلاش ستودنی ولی ناکافی برای خلق یک فیلم سینمایی ماندگار است که نه در گیشه دشتی چشم نواز دارد و نه در ذهنهای منقدین ماندگار است و واقعیت تلخ سینمای امروز همین است. نه عامه پسند بودن و نه خاص و ویژه بودن و این سطح متوسط کم کم چون گردابی سینما را به کام خود کشیده و نابود میکند مگر اینکه سینمای امروزه به ریشههای قدرتمند خود بازگرد.
این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.
نقد های بیشتری بزارین
نویسنده کارشو بلده