اگر کتاب راز را خوانده باشید متوجه میشوید که جوهرهی این کتاب، نوعی حالت روحی روانی است که و اساس آن، قانون جذب است. نویسندهی این مقاله در ابتدا میگوید من وقتی برای اولین بار با چنین کتابی مواجه شدم آنرا غیر منطقی دیدم و باورم نمیشد چطور کسی میتواند چنین چیزهایی را باور کند. چه ربطی بین موفقیت و حالات روحی روانی وجود دارد؟ اما دوستم به من گفت میلیونها نفر از جمله خودش که این کتاب را خوانده ،متوجه کاربرد و ارزشمند بودن این قانون در زندگی شدهاند.
همانطور که در ادامه خواهید دید، هستهی اصلی این کتاب به لحاظ روحی روانی ، براساس قانون جذب است. اگر بخواهم خیلی ساده بگویم این است وقتی شما چیزی را میپسندید، آنهم شما را میپسند. شبیه به یک جور رابطه دوطرفه علاقهمندی ست. وقتی شما در آروزی چیزی باشید و با تمام وجود به آن علاقهمند باشید، چرخهی طبیعت به راه میافتد تا با تمام نیرو، آنچه را که آرزو کرده بودید را در زندگیتان جاری سازد. ولی برای من که یک فرد دانشمند هستم و اهل علم، زمان آنقدرها زیاد نیست که صبر کنم ببینم آیا قوانین طبیعت به کار میافتند تا قانون جذب عمل کند یانه. پس شروع کردم به بررسی و تحقیق علمی در مورد جوهرهی اصلی قانون جذب.
ارتباط حالت روحی روانی و قانون جذب چیست؟
” همیشه در زندگیتان، آدمها، افکار و منابعی را جذب میکنید که در هماهنگی با ذهنیت شما هستند.”
___ برایان تریسی
برایان تریسی از جمله برجستهترین افراد در زمینهی آموزش و پیشرفت فردی است که به قانون جذب باور دارد. به گفتهی او: ” قانون جذب یکی از قدیمیترین قوانین طبیعت است که هماکنون برای انسان آشکار شده و اگر این قانون در جهت صحیح به کار گرفته شود دارای قدرت بینظیری خواهد بود.”
اما در ابتدای تحقیقاتم، جملات بریان تریسی هم برای من قانع کننده نبود چراکه توضیح نمیداد این قانون چگونه کار میکند. من احتیاج داشتم که مکانسیم دقیق این قانون را در عمل کشف کنم تا بفهمم این قانون دقیقا به چه صورت کار میکند.
در کتاب ( شما آنقدرها هم باهوش نیستید) از David Mc Raney توضیح میدهد که هرکدام از ما در مورد اینکه جهان هستی چطور کار میکند فرضیات خودمان را در ذهنمان میبافیم. هر شخصی براساس حالات روحی روانی خودش قصههای زندگی اش را بیان میکند. در واقع مغز ما این قابلیت را دارد که نگاهش به واقعیتها ، بر اساس باورهای ما باشد نه بر اساس واقعیتها.
به بیان دیگر انواع تعصبها و باورهای عمیق، یکجور مانع هستند تا مغز ما نتواند واقعیتهای محض را ببیند. و جالب است بدانید علت اینکه مغز ما از انواع تعصبهای شناختی خوشش میآید این است که آنها شبیه به راههای میانبر هستند که باعث میشوند مغز خیلی سریع و بدون نیاز به صرف زمان زیاد، شروع کند به پردازش اطلاعات و سپس نتیجهگیری نماید.
این روش مغز، برای صرفه جویی در انرژی است که به جای پردازش صحیح اطلاعات و اندیشیدن عمیق، شروع به تفسیرهای دلخواه بر اساس باورهای قبلی نماید. این یعنی هیچ انسانی بدون داشتن افکار شخصیاش، قادر به دیدن دنیا نیست. ما فقط میتوانیم دنیا را از دریچه چشم خودمان نگاه کنیم نه دیگران.
هر فردی برداشتهای شخصی خودش را از دنیا دارد. هر فردی بر اساس تجریبات گذشته، باورهایی که دارد و عواطف خودش دنیا را مینگرد. این یعنی ما دنیا را از طریق سیستم باورهایمان فیلتر میکنیم و هرآنچه که را میخواهیم ببینیم میبینیم. این یک ویژگی روحی روانی در انسان است. اما اینکه چرا اینگونه است، برمیگردد به ساختار مغزی ما که شامل چهار مورد زیر است:
- – مغز ما به دنبال تایید باورهای قبلیاش است
ما همواه به دنبال دادههایی میرویم که باورهای ما را تایید نمایند. اطلاعاتی را بدست میآوریم که تایید کنند باورهای ما درست بوده. این یعنی به هر آنچه که باعث شود باورهای ما خدشه دار شوند، بها نمیدهیم و آنها را نادیده میگیریم. این مغز ماست که احساسات و حالتهای روحی روانی را برای ما انتخاب میکند آنهم بر اساس باورهایی که قبلا خودمان به مغزمان دادهایم.
بنابراین اگر باور داشته باشید که میتوانید هر چیزی را با آرزو کردن ، به زندگی خود جذب نمایید، درنیتجه شواهدی را نیز پیدا خواهید کرد که این باور شما را تایید نمایند. اگر باور داشته باشید که شخصی یا چیزی به شما کمک میکند، این احتمال هست که به دنبال راههایی بگردید تا از این کمکها برخوردار شوید. مغز ما به دنبال تایید باورهایش است.
- – مغز ما دارای تصورات توهم گونه میشود
یک مثال رایج در این مورد وجود دارد و آن مثال یک کابوی بازنشسته و بیکار است که حوصلهاش سررفته، شروع میکند به تیزاندازی یک کبلهی چوبی. در اثر تیراندازی ، سوراخهای زیادی در آن کلبه چوبی ایجاد میشود . سپس آن کابوی بازنشسته برای اینکه به کاری که از روی بیهدفی انجام داده، یک معنا بدهد، شروع میکند به کشیدن دایرههای مخصوص هدفگیری دور آن سوراخها.
واضح است که او مرکز هر دایره را جایی میکشد که بیشترین تعداد سوراخ وجود دارد چون میخواهد مغزش را خوشحال کند. مغز او نیز پس از مدتی دچار این توهم میشود که من یک تیرانداز ماهر هستم. پس از مدتی دیگر، این توهم در مغز او تبدیل به یک حقیقت میشود و مدتی بعد تبدیل به یک باور قلبی.
به بیانی دیگر، ساختار مغز ما اینگونه است که یک اتفاق تصادفی را که چند بار رخ دهد، بعنوان یک اتفاق قطعی و معنا دار، میپذیرد و به آن ایمان میآورد. یک مثال دیگر میزنیم. فرض کنید شما با دوستتان در مورد فیلم جنگ ستارگان که قبلا دیدهاید بحث و گفتگو میکنید و عصر همان روز نیز این فیلم در تلویزیون نشان داده میشود، طبیعی ست که مغزشما دچار توهم شده و به شما میگوید نگاه کن تمام کائنات و ستارهها و سیارهها، با قدرتی عظیم دست به دست هم دادهاند تا من فیلم مورد علاقهام را تماشا کنم. مغز ما از یک امر اتفاقی که چندین بار رخ دهد یک حقیقت محض میسازد.
- – مغز اصرار دارد بر درستی پیشگوییاش
پیشگوییها و قضاوتهای قبلی ما، تاثیر مستقیمی روی نتیجهگیری ما دارد. اگر در ذهنمان انتظار دیدن چیزی را داشته باشیم، همان را هم خواهیم دید.
ما اصولا قبل از اینکه اتفاقی رخ دهد، جلو جلو آنرا قضاوت میکنیم. مثلا فرض کنید خواهرتان شما را به یک رستوران غذاهای گیاهی دعوت کرده و دست آخر هم شما با شکم گرسنه از رستوران خارج میشوید چرا که قبل از آمدن به رستوارن مطمئن بودید که غذاهای گیاهی شکم آدم را سیر نمیکند. این تقصیر شما یا آن رستوران نیست، این ساختار مغزی شماست.
حالا همین مسئله را به زندگی هر روزتان تعمیم دهید. وقتی از خواب بیدار میشوید و قبل از اینکه هیچ اتفاق خاصی رخ دهد با خودتان میگوید دوباره یکی از آن روزهای مسخره شروع شد، تا چه حد ممکن است این پیشگویی شما درست از آب درآید آنهم با توجه به اینکه مغز شما اصرار دارد که تمام پیشگوییهایتان درست از آب درآید.
اکنون به این فکر کنید که چه میشود اگر هر روزی که از خواب بیدار میشوید، به خودتان بگویید امروز روز من است میخاهم فوق العاده باشد. شما دچار همان حس روحی روانی میشوید که قبلا تجسم کردهاید.
اگر ما پیشاپیش در ذهنمان راجع به رفتار یک شخص قضاوت و پیشگویی کنیم که مثلا این آدم برخورد سردی با من خواهد داشت، در نتیجه مغزمان به صورت ناخودآگاه ما را وادار میکند که با او رفتار سردی داشته باشیم. حالت روحی روانی قبلا مشخص شده و این حس، روی فرد دیگر نیز تاثیر میگذارد و به احتمال زیاد او نیز با ما رفتار سردی خواهد داشت چرا که این یک مکانسیم دفاعی مغز است.
در واقع ما خودمان باعث ایجاد اتفاقاتی میشویم که قبلا انتظار داشتیم رخ دهند. فقط کافیست این مسئله را برعکس کنید و شروع کنید به دیدن نکات مثبت در هر فردی. آنگاه خواهید دید که تا چه حد از رفتار دوستانه دیگران شگفتزده میشوید.
- – مغز دارای انتخاب گزینشی است
یکی دیگر از عملکردهای مغز ما و ایجاد یک جالت ذوحی روانی خاص در ما، این است که مغز چیزهایی را که در طول روز تجربه میکند را به طور گزیشنی انتخاب مینماید. یعنی مغز ما برخی تجربهها را نادیده میگیرد و برخی دیگر را پررنگ میکند. در واقع کار مغز ما این است که اغلب چیزهایی را که میبیند و تجربه میکند، نادیده میانگارد. مثلا وقتی یک چیزی تبدیل به عادت شد دیگر به آن فکر نمیکنیم و انجامش میدهیم مثل رانندگی کردن. رانندگی یکی از کارهاییست که از روی ناخودآگاه و بدون فکر کردن انجامش میدهیم. ما موقع رانندگی به جز مواقعی که یک خطر تهدیدمان کند، به راندن اتومبیل فکر نمیکنیم بلکه به پادکست مورد علاقهمان گوش میدهیم و یا به این فکر میکنیم که شام امشب را چهکار کنیم یا غرق افکار دیگری میشویم که برایمان اهمیت دارد. در واقع ما تمام آنچه را که در مورد جریان فکری آن لحظهی ما نیست، نادیده میگیریم تا مغز ما بتواند روی آنچه که فکر میکنیم دارای اهمیت است تمرکز کند.
به این فکر کنید که وقتی مجرد بودید و در خیابان راه میرفتید همه جا پر از زوجهایی بود که از کنار شما رد میشدند. یا مثلا اگر در حال آموختن یک زبان جدید هستید، همیشه متوجه میشوید کلمهای که امروز یادگرفتهاید را در همه جا میبینید.
ساختار مغز به گونهایست که اطلاعات قبلی و کهنه را نادیده میگیرد و روی اطلاعات جدیدی که به آن وارد شده متمرکز میشود و همه جا به دنبال آن میگردد. در نتیجه اگر شما روی یک هدف خاصی متمرکز شوید مغز شما نیز در همه جا به دنبال آن میگردد. آیا این همان قانون جذب نیست؟
من در تحقیقاتم در مورد عملکرد مغز و ارتباط آن با حالات روحی روانی ، به مکانسیم قانون جذب پی بردم. اینکه این قانون چطور کار میکند. بنابراین شما میتوانید با به کارگیری عملکردهای طبیعی مغزتان، کاری کنید که قانون جذب در راستای آنچه که میخواهید برایتان مفید باشد. از جمله درمان افسردگی.
- ۱- هدفهایتان را در اولویت قرار دهید تا مغزتان فقط و فقط آنها را ببیند.
- ۲- به این باور برسید که نتیجه مثبت خواهید گرفت.
- ۳- به خاطر داشته باشید این شمایید که به هر اتفاق، معنای خاص خودش را میدهید.
- ۴- انسان به دنبال اطلاعاتیست که باورهای قبلیاش را تایید کند. پس باورهایتان را عوض کنید تا تجربههای متفاوتی بدست آورید.
ترجمه اختصاصی مجله قرمز از مقاله Nathan Chai
منبع: Success