معمای داستان آفرینش از چایی آغاز شد که بشر شروع به فکر کرد. او در ابتدا فکر می‌کرد زمین فقط چند هزار سال عمر دارد. این تفکر قرن‌ها با او بود.  اما در دهه ی ۱۹۲۰ توسط روش رادیومتری،  بشر فهمید که از آفرینش زمین میلیاردها سال می‌گذرد. حدود ۴ میلیارد و ۵۵ میلیون سال. ۴ میلیارد سال کجا و چند هزار سال کچا.  در اینجا روند داستان آفرینش تغییر عمده‌ای کرد. اما سوال بعدی این بود که اصلا این زمینی که چندین میلیارد سال عمر دارد، خودش از کجا آمده؟

نیاز به تئوری جدید در معمای داستان آفرینش

در همان دهه بود  که یک تئوری جدید، با نام بیگ بنگ یا مهبانگ ظاهر شد. این تئوری پاسخی بود به معمای داستان آفرینش، آنهم نه فقط آفرینش کره‌ی زمین، بلکه آفرینش جهان هستی. اما آن موقع هنوز زود بود که بشر به طور جدی از خودش بپرسد دامنه ی این جهان هستی از کجاست تا به کجا؟

از دهه‌ی ۱۹۶۰ که تئوری بیگ بنگ با شناسایی امواج رادیویی ناشی از انفجار بزرگ، تا حدی ثابت شد، سوال دیگری مطرح شد. این که اصلا خود این بیگ بنگ از کجا آمده است؟  واینچنین شد که معمای داستان آفرینش همچنان به راه خود ادامه داد.

دانشمندان متوجه شدند اتفاقی به نام بیگ بنگ در ۱۳ میلیارد و ۸ میلیون سال پیش رخ داده است، که در مقایسه با عمر زمین، سن بسیار بیشتری داردو البته منطقی هم ست.

برگردیم به سوال اینکه بیگ بنگ از کجا آمده است؟ هنوز نمی‌دانیم. اما باید روزی به این جواب برسیم و آنروز دوباره سوال بعدی معمای آفرینش این خواهد بود که قبل از بیگ بنگ چه بوده است؟ گویی این معما را جوابی نیست و هرچه بیشتر جلو می‌رویم دوباره به معمایی دیگر بر‌می‌خوریم و نکته‌ی جالب اینکه سوال‌های ما در حال رشد هستند.  مهم نیست به جواب برسیم یا نه. مهم این است که عمق سوال‌های ما مرتبا در حال عمیق‌تر شدن است.  و سوال عمیق، نشان از بینش عمیق دارد.

این اتفاق خوبی ست که بشر به سمت رفتن بسوی بینش عمیق حرکت می‌کند و این راه را به یاری طرح معماهای پی در پی داستان آفرینش، پیموده و خواهد پیمود.

چرا بشر تا این حد جستجوگر است؟

واقعا به چه دلیل برای انسان مهم است که داستان آفرینش چیست؟ پاسخ این است که انسان می‌خواهد خودش را بشناسد. ما بعنوان بشر، خودمان بزرگترین معمایی هستیم که در عین حال هم داریم با همین معمایی که خودمان باشیم سروکله می‌زنیم! مرتبا از خود می‌پرسیم ما چه چیزی هستیم؟

شناخت بشر از خودش، دست‌مایه و موتوری بوده برای دستاوردهای بزرگ علمی‌اش. بشر در همه احوال خواستار این بوده که خودش را عمیق‌تر و عمیق‌تر بشناسد. می‌خواسته بداند درون این پوسته‌ی جسمانی که لایه لایه در حال شناخته شدن است، چیست؟

هنوز رازهای زیادی در این داستان نهفته است. آیا روزی خواهد آمد که آنچه امروز خرافات می‌نامیم، به طریقی علمی ثابت شود؟ طرح این پرسش از آنجایی آغاز شد که دانشمندان فهمیدند فقط ۵ در صد از جهان را توانسته‌ایم کشف کنیم یا ببینیم و یا اثرات بودنش را به طرق علمی،شناسایی کنیم.  پس ۹۵ درصد دیگر چیست که هنوز برای ما ناشناخته مانده و نام  ماده وانرژی تاریک را به خود داده است؟

آیا ماده و انرژی تاریک به هم ربط دارند؟ تا اینجا که یافته‌ها میگوید اینها دو تا چیز جدا هستند و نام تاریک یا دارک، برای این به آنها اطلاق شده که ناشناخته و غیرقابل دیدن هستند.

کشف ماده و انرژی تاریک نقطه‌ی عطف در معمای داستان آفرینش

اگر داستان آفرینش را از اول خوانده باشیم، می‌رسیم به یک نقطه‌ی عطف یا یک پیچش بزرگ در این داستان. چیزی که فکرش را هم نمی‌کردیم  وجود داشته باشد و حالا که وجود دارد برگهای جدیدی از داستان آفرینش ورق خواهند خورد. بایستی منتظر شگفتی‌هایی باشیم که حتی به ذهنمان نیز نیامده بودند.  معمای آفرینش همچنان با قدرت ادامه دارد و به نقطه‌ی جذابی رسیده است. دقیقا شبیه به یک فیلم یا رمان که منتظریم ببینیم بعدش چه می‌شود.

شاید زبان تازه‌ای را برای خواندن این داستان باید یاد بگیریم. شاید زبانی که تا کنون در غالب علوم مختلفی مثل ریاضیات، فیزیک، شیمی،زیست‌شناسی و غیره می‌دانستیم، دیگر پاسخگوی این معماها نباشند. گویی داستان در داستان است که هی داستان می‌سازد. زیبایی معمای داستان آفرینش نیز همینجاست.

 

ترجمه و تالیف اختصاصی مجله قرمز

منبع: After Skool