بیشک ترس و اضطراب ، یکی از بدترین احساسات بشر هستند و در این مقاله سعی میکنیم به جستجو و کشف دلایل ترس و اضطراب بپردازیم و از زاویهی دیگری به آنها نگاه کنیم تا آنها را بشناسیم و برطرف نماییم. ما اگر بتوانیم که طبیعت و ریشهی هر ترس و اضطرابی را بفهمیم و بدانیم که ترس و اضطراب با چه شیوههایی خودش را به انسان تحمیل میکند، آنگاه دیگر چیزی به نام ترس و اضطراب در شخص وجود نخواهد داشت و ناپدید میشود.
۱_ نخستین دلیل ترس و اضطراب این است که شخصی به طور دائم به آن فکر میکند
برای شروع، این سوال را میپرسیم که امروز از چه چیزی ترسیدهاید و دچار حالت اضطراب شدهاید؟ یا به طور کلی از چه چیزهایی میترسید؟ برخی پرسش ها ممکن است این باشد : ترس از مرگ، ترس از پیر شدن، ترس از اینکه دیگران درباره شما چه فکر میکنند، ترس از خوب نبودن و یا مورد پسند دیگران نبودن و غیره.
مثلا ترس از اینکه بخشی از وجود ما مورد پسند دیگران نباشد باعث میشود آن بخش را پنهان کنیم، سعی میکنیم برای خوشایند بودن در نظر دیگران همان کارهایی را انجام دهیم که همه انجام میدهند، در عروسیها دست میزنیم و شادی میکنیم چون همه اینکار را انجام میدهند و در مراسم عزاداری گریه میکنیم چون همه اینکار را انجام میدهند، اما فکر کنید اگر بر عکسش را انجام دهیم نمیترسیم که نزد دیگران یک آدم دیوانه محسوب شویم؟
ریشهی ترس و اضطراب در افکار درونی ما است نه در دنیای خارج از ما
در طی یک ساعت، صدها فکر مختلف به ذهن انسان خطور میکن میشود که به خیلی از آنها اهمیت نمیدهیم وآنها هم میروند. اما اگر به هر کدام از آن فکرها، بها بدهیم و بیشتر به آنها فکر کنیم، آنها ماندنی میشوند. وقتی ماندنی شدند میتوانند احساسات و اعمال ما را کنترل کنند.
مثلا اگر هر روز، روزی ده بار به این فکر کنید که شما آدم خوبی نیستید یا مورد پسند دیگران نیستید، این فکر شما به یک احساس درونی تبدیل میشود و پس از چندین روز که گذشت، شما دارای یک حس قوی میشوید مبنی بر اینکه آدم خوبی نیستید و سپس خودتان به خودتان یک برچسبِ خوب نبودن میزنید و مرحلهی نهایی این است که شما تبدیل میشوید به همان آدمی که فکر میکنید هستید و دست آخر هم ترس و اضطرابی که ناشی از خوب نبودن است، در شما شکل میگیرد.
اما راه حل چیست؟
اگر اینگونه فکر کنید که هر انسانی از جمله من، میتوانم گاهی اندوهگین باشم، میتوانم گاهی بیعاطفه باشم، میتوانم گاهی بترسم نتیجه میتوانم مورد پسند خیلیها نباشم، آنگاه در تمام طول مدتی که در حالت ترس به سر میبرم، میدانم که این یکی از احساسات طبیعی من است و با آن کنار میآیم. به عبارتی دیگربا وجود اینکه میدانم این احساس ترس، احساس جالبی نیست ولی میدانم که من همچنان این حق را دارم که گاهی دچار این احساس شوم. پس به راحتی با آن کنار میآیم ودر نتیجه بازهمچنان من خودم هستم و من، “این خود را” دوست دارم. به این صورت میتوانید بر احساس ترس ناشی از مورد پسند نبودن، فائق آیید. این روش را میتوانید برای تمام احساسات منفی خود به کار برید.
چرا باید با احساسات منفی خود کنار بیایید؟
تمام احساسات منفی، منجر به یک احساس نهایی به نام ترس میشوند. ما به این دلیل دچار ترس میشویم چون فکر میکنیم حالا که فلان حس منفی را دارم دنیا به آخر میرسد. به عبارتی دیگر ریشهی ترس این است که فکر میکنیم کارمان به آخر میرسد بنابراین به ترسیدن ادامه میدهیم چون نمیخواهیم کارمان به آخر برسد.
اگر کمی دقت کنیم، متوجه میشویم که ما از اینکه ترسمان را تمام کنیم، میترسیم، چون فکر میکنیم خودمان هم با آن تمام میشویم. برای روشنتر شدن این مطلب یک مثال میآوریم. فرض کنید شما از شخصی نفرت دارید، پس از مدتی این نفرت، تبدیل به نهاییترین احساس شما به نام ترس میشود. یعنی شما در عین حال هم از او نفرت دارید و هم از او میترسید و در نهایت برای بقای خود، این ترس را نزد خود نگه میدارید و همچنان احساس نفرت نیز در شما خواهد بود چرا که تنها سیستم دفاعی که مغزتان دارد این است که حالا که از او نفرت دارم باید از او بترسم و دوری کنم.
مثلا شخصی که از او نفرت دارید، همکار سابق یا همسر سابق یا یکی از دوستان سابق شما است و ناگهان با او در یک اتاق مواجه میشوید. در این حالت، تنها دفاعی که مغز شما میتواند به طور طبیعی دارد این اسن که در برابر این شخص نفرت انگیز، چار احساس ترس شوید و سریعا سپس از آن فرد دوری کنید.
اگر بدانید و آگاه باشد که این واکنش طبیعی است، آنگاه میتوانید نسبت به آن آگاه شده و سپس با این آگاهی، بر ترس و اضطراب خود غلبه کنید.
در واقع وقتیکه نسبت به هر احساسی که دارید، آگاهی پیدا کنید و آن را بشناسید، باعث مصونیت و حفاظت شما میشود. این حفاظت در مقابل اشخاص خارجی نیست چون آنها مهم نیستند و در مرحله دوم قرار دارند، بلکه این حفاظت در مقابل ترس و اضطراب درونی شما است.
۲_ دومین دلیل ترس و اضطراب، تجسم کردن یک موقعیت و سپس سرزنش کردن خودمان بابت آن موقیعت است
بعنوان مثال ترس از پیری را مورد بررسی قرار میدهیم; فرض کنید شما یک شخص ۹۰ ساله را در خیابان میبینید که به سختی در حال عبور است. سپس فورا در ذهنتان خودتان را به او جای او میگذارید و تجسم میکنید که من هم روزی به این سن خواهم رسید، بعد از این تجسم، شروع میکنید به سرزنش کردن خودتان که ای وای دیدی پیر شدم و فلان و فلان و فلان …. و بعد از تمام این تجسم کردنها، احساس نهایی ترس و اضطراب که ناشی از پیری است بر شما غلبه میکند.
اما راه حل چیست؟
در ابتدا بدانید این احساسی که دارید، یک واکنش طبیعی است و کاملا عادی. مرحله دوم این است که به این احساس خود با آگاهی نگاه کنید، سپس از از خودتان سوال کنید که اصلا چرا آدمها باید برای همیشه جوان باشند؟ با خودتان روراست باشید و به خودتان بگویید هیچ لزومی ندارد همه برای همیشه در یک سن باقی بمانند اصلا مسخره است ، چرا که همه چیز در طبیعت در حال رشد کردن و پیش رفتن است. پس چرا من فکر میکنم باید خارج از قوانین طبیعت باشم؟
با این پرسش و با اندکی تفکر، این احساس ترسِ ناشی از پیری، به راحتی از شما دور میشود. به بیانی دیگر راه حل ترسیدن از چیزی در آینده، این است که هرگز و هرگز به هیچگونه بایدی برای آینده فکر نکنید و سعی کنید هرگونه تغییر در آینده را بپذیرید و با آن کنار بیایید. با خودتان بگویید صورت ظاهری من در آینده تغییر خواهد کرد با آن کنار میآیم و مهم هم نیست، بلکه آنچه مهم است صورت باطنی من است و من باید در درون احساس شادی کنم.
سعی کنید با تمام ترسها و اضطرابهای خود روبرو شوید. به بیانی دیگر با آنها فیس تو فیس شوید و آنها را بفهمید و از علت حضور آنها آگاه شوید و آنها را درک کنید، آنگاه میتوانید به احساس ترس و اضطراب خود خاتمه دهید.
ترجمه اختصاصی مجله قرمز از سخنان Vernon Howard
منبع: cosmiccontinuum