عاشق شکست ها باشیم. چطور؟ ما دو نوع شکست داریم:
نوع اول: شکست در ابعاد بزرگ.
نوع دوم: شکست در ابعاد کوچک.
نوع اول یعنی شکست در ابعاد بزرگ، چیزی به جز مرگ نیست. پس از مرگ ما، راه حلی هم اگر پیدا شود، عملی نیست. و اما شکست های دیگر، هر چه هم بزرگ به نظر بیایند بازهم جز نوع دوم هستند، یعنی شکستهایی در ابعاد کوچک، چرا که به هر حال امکان پیدا کردن یک راه حل برای آنها وجود دارد. اما متاسفانه اغلب مردم، به شکستهای در ابعاد کوچک، به چشم شکستهای در ابعاد بزرگ ( مرگ ) نگاه میکنند و فکر نمیکنند که همیشه راهی برای شروع دوباره پیدا خواهد شد.
یک جمله قدیمی هست که میگوید: “آنچه باعث کشته شدن شما نشود، باعث قویتر شدن شما میگردد”.
نویسندهی این مقاله Gary Vaynerchuk (گری واینرچاک) شرح حالی از زندگی خودش را بیان میکند و میگوید چیزهای زیادی در زندگی داشتهام که خوب پیش نرفتهاند. من بیشتر برای چیزهایی که خوب پیش نمیرفتند یک راهی پیدا کردم و خوشحال شدم تا اینکه بخواهم بایت چیزهایی که خوب پیش میرفتند خوشحال باشم. چرا که من یک نگرش کلی نسبت به مسائل داشتم نه یک نگاه کوتاه مدت”.
اما اغلب مردم به مشکلی که برایشان پیش میآید شانس حل شدن را نمیدهند. بیشتر مردم دارای نگرش کوتاه مدت هستند تا خودشان را سریعا از همان لحظه ای که دچار مشکل هستند محافظت کنند چرا که نگرش آنها به مشکلات، از نوع شکست های بزرگ است. آنها بر این باورند رسیدن به یک مشکل یعنی شکست بزرگ یعنی مرگ و میخواهند خیلی سریع در همان لحظه جان خودشان را نجات دهند. اما اگر طرز فکر آنها عوض شود، میتوانند به حرکت در مسیر زندگی ادامه دهند و راه حلی برای تمام شکست های در ابعاد کوچک پیدا کنند.
نویسنده در ادامه میگوید: “من در هر روز از زندگی ام در آتش بودم. هر روز مشکل پشت مشکل برایم پیش میآمد. هر روز که از خواب بیدار میشدم ده ها تماس تلفنی و پیام داشتم که همهی آنها حاوی خبرهای وحشتناک بودند. این خبرهای بد از همه نوع بودند چه شخصی و چه کاری. در آن موقع با خودم گفتم بسیار خوب می پذیرم که مثلا فلان مشتری بزرگم را از دست داده ام یا قرار ملاقات مهمی که داشتم کنسل شده یا کلا من یک آدم نفرین شده ام. خب حالا بعدش چی؟ چه کار باید بکنم؟”
حقیقت هم همین است. مثلا وقتی یک قرار کاری مهم، آنجور که انتظارش را داشتید خوب پیش نرفت، باید پذیرفت که این اتفاق افتاده و تنها کاری که میشود کرد این است که از این شکست عبور کنیم و به حرکت خودمان در مسیر زندگی ادامه دهیم. نه اینکه به سروکلهی خودمان بزنیم و طوری رفتار کنیم که انگار دچار شکست نوع اول یعنی مرگ شدهایم.
برای رشد در زندگی، بهتر است عاشق شکستهای نوع دوم یعنی شکستهای در ابعاد کوچک باشیم چرا که باعث میشوند موقعیت کنونی را رها کرده و به سمت موقعیت دیگری به سوی برنده شدن در بازی زندگی برویم.
نگرش ما به شکست :
اینکه چگونه به شکستهای خود نگاه کنیم، کاملا به طرز فکر خودمان بستگی دارد. “برنده شدن در مقابل بازنده شدن”. “شکست در مقابل پیروزی”. همهی اینها برداشتهای ذهنی ما هستند. میتوانید برای شکست، دو تعریف مختلف ارائه دهید: راهی برای رسیدن به پیروزی. یا بهانه ای برای سرزنش کردن خودمان تا حدی که مثل یک توپ پینگ پنگ شویم و بین اما و اگرهای زندگی، دائما در حرکت باشیم.
راه حل این است که یک شکست نوع اول یعنی مرگ را در محوریت قرار دهید و سایر شکستها را در سطح پایین تر از آن بیاورید تا خیلی مهم جلوه نکنند.
احتمال شکستخوردن، در میان افرادی که به یک موفقیت دست یافته اند نیز وجود دارد چرا که این افراد پس از بدست آوردن موفقیت، یا تنبلی میکنند و یا سعی لازم و کافی را برای ادامه دار شدن موفقیتشان، نبه عمل نمیآورند.
محیط میتواند بر روی واکنش شما نسبت به یک اتفاق، تاثیر گذار باشد. اگر برای طرز فکر مردم نسبت به خوتان اهمیت قایل باشید، یعنی محیط روی شما تاثیرگذار است. چه در مورد شکست چه در مورد موفقیت آنچه مهم این است که تشخیص بدهید پس از آن باید چه کار کنید. پس بهتر است برایتان مهم نباشد دیگران چه فکری در مورد شما میکنند و شما فقط بر روی نوع واکنش خودتان نسبت به یک شکست یا موفقیت تمرکز کنید.
دلیلی که این مسئله گفته میشود این است که رسیدن به چنین جایگاهی که فکر دیگران برایتان مهم نباشد، نیاز به تمرین دارد و پس از تمرین کردن های زیاد، عملی میشود، در غیر این صورت چیزی جز یک خسارت بزرگ برایتان به ارمغان نمیآورد. شما بهتر است فقط در مورد طرز فکر خودتان نسبت به شکست هایتان نگران باشید و نگران طرز فکر اطرافیانتان در مورد اتفاقی که برایتان افتاده نباشید.
در نهایت بایستی به نقطه ای برسید که بتوانید تصمیم بگیرید از کدام راه بروید یا از کدام راه نروید. باید بتوانید تشخیص دهید کدام راه کار میدهد و کدام راه کار نمیدهد و این دانش را فقط از طریق شکستخوردن میآموزید. اینجاست که وقت آن است تا عاشق شکستهایتان شوید.
مثل ادیسیون که هزار بار راهی را رفت کار نداد برگشت راه دیگری را رفت.
ترجمه و تالیف اختصاصی مجله قرمز از مقاله Gary Vaynerchuk
منبع : Medium