سریال بازی شاهان ، مجموعه تلویزیونی و پرطرفدار است که این روزها در محافل سینمایی و ادبی (به خاطر اقتباس این کار از مجموعه داستان پرطرفدار نغمه ای از یخ و آتش جرج مارتین) به شدت توسط طرفداران و دوست داران آن دنبال میشود. از آنجایی که فعلاً تصمیم گرفته شده که فصل هشتم، فصل پایانی این مجموعه باشد و بیشترین استقبال ممکن از فصول این سریال که فصل به فصل بیشتر شد، در این فصل صورت گرفته است، شاید نیاز باشد که اپیزود به اپیزود به بررسی این سریال و فصل هشتم آن بپردازیم. موردی که میتواند جدا از صحبت از اتفاقات فصل پایانی، بازگشتی به فصول گذشته و حال و هوای آنها در نهایت خداحافظی با این ایده سینمایی باشد. ایدهای که حدود ۱۰ سال علاقه مندان زیادی را با دنیای فانتزی جی آر آر مارتین و اقتباس سینمایی شکل گرفته از اثر او، همراه کرد. قبل از شروع، هشدار داده میشود که مطالب این مقاله ممکن است، اتفاقات قسمت دوم از فصل هشتم سریال بازی شاهان را لو دهد.
سریال بازی شاهان و پتانسیل عظیم فصل هشتم آن
فصل هشتم بزرگترین و پرطرفدارترین فصل این سریال پرطرفدار است. سریال بازی شاهان بر مبنای گره افکنی ها و شخصیت پردازیهای کم نظیری شکل گرفته است. امری که به خوبی فصل به فصل باعث افزایش بینندگان و طرفداران پرشوری شد که هر خبر اعم از مهم و یا جزئی را در مورد این سریال و صدالبته منبع اقتباس آن دنبال میکردند. منبع اقتباسی که با وسواس بالا و سرعت کند مارتین در نوشتن و اعتراف به این موضوع که نوشتن و دنبال کردن خطهای داستانی تفاوت بسیار زیادی با تولید یک اثر سینمایی – تلویزیونی دارد و وابستگی زیادی با حال و هوای نویسنده دارد، همراه شد. همین امر باعث شد که به خاطر عدم انتشار کتاب ششم (بادهای زمستان) و ناامیدی از انتشار (رؤیایی از بهار) سریال و مجموعه داستان روندی جدای از هم را در پیش بگیرند. فصل هشتم دیگر زمینهای برای دسیسه چینی و بازیهای پیش پرده نیست. بلکه در این سریال بنا به حدس بنده، سه قسمت مختلف را خواهیم داشت: زمینه چینی گسترده برای نشان دادن یخ و آتش، نبرد عظیم وینترفل و بازماندگان آن جنگ و در نهایت تقابل متحدین شمال با سرسی لنیستر و متفقین همدست با او (یورون گریجوی و گروهان طلایی). قسمت اول فصل هشتم و همچنین قسمت دوم نگاهی گسترده و بهتر بگوییم کشدار به خطهای داستانی و شخصیتهایی دارد که همگی در وینترفل جمع شدهاند به مرور خاطرات، دغدغهها و ترسها و راهکارها برای غلبه بر تاریکی و ارتش شب میپردازند.
جیمی لنیستر و استحاله مثبت یک قطب منفی داستان
جیمی لنیستر یکی از قطبهای منفی در فصل یکم، دوم و سوم سریال و دو کتاب اول مجموعه نغمهای ازیخ و آتش بود. لردی جوان، جسور و بلندپرواز که با رفتاری خیره سرانه زمینه سقوط آیریس تارگرین و از سویی دیگر زمینه بروز کشمکش پنج پادشاه را در وستروس شکل داد. جیمی در اوایل داستانی جوانی مغرور، متکی به نفس و البته ثروت و قدرت خاندان لنیستر بود که توسط تایوین لنیستر شکل داده شده بود. بعد از اسارت جیمی و زوال تدریجی قدرت، عشق و حتی ظاهر او و از دست دادن دست راست که باعث شد او نتواند دیگر عضو موثری از گارد پادشاهی باشد، باعث تغییر تدریجی شخصیت او شد. شخصیتی که صرفاً خودش و منافعش را میدید ولی مجموعهای از حوادث اندک اندک او را به شخصیتی دیگر تبدیل کرد. شخصیتی که با شیر متکبر طلایی لنیسترها فاصله زیادی داشت، جیمی در حال حاضر کهنه سرباز یک دستی است که حتی نمیتواند بر روی قابلیتهای جنگاوری خود حساب کند ولی برخورد برین و منش والای او توانست جیمی رو تبدیل به موجودی کند که بعد از عمری خیره سری، حداقل تلاشی به عنوان ماندگاری در نقش شخصیتی خوب انجام دهد. قسمت دوم فصل هشتم سریال بازی شاهان، کوششی برای تطهیر شخصیت جیمی است، از محاکمه او توسط متحدین شمال و قصد دنریس تارگرین و سانسا استارک برای کشتن او و نظر برین و جان برای زنده ماندن او و در نهایت به رخ کشیدن کشش او به سمت برین و شوالیه نامیدن او. امری که با نغمه حزن انگیز پادریک پین همراه شد. داستان زنگی جیمی لنیستر از شاه کشی و خیانت به وفاداری رسید. اگرچه جیمی برای کارهای گذشته خود دلایلی مثل دفاع از خانواده را مطرح کرد ولی تأثیر فوق العاده برین و دل کندن از سرسی که چیزی به جز خود و مقاصدش پلیدش را نمیدید، در استحاله مثبت شخصیت جیمی مؤثر بود.
جیمی آیریس تارگرین را زمانی کشت که به او دستور کشتن پدرش را داد و یا زمانی در بارانداز پادشاه به ادارد استارک حمله کرد که کاتلین استارک، تیریون لنیستر را به ظن ترور برن استارک ربوده و با او عازم ویل برای اجرای عدالت شده بود . ولی رو در رو شدن جیمی با برن استارک که حالا در قامت کلاغ سه چشم به خط دهی به ماجراها میپردازد، نقطه عطف خط روایی جیمی در قسمت دوم بود. جیمی اگرچه با میل شخصی به شمال آمده بود، ولی به دنبال توجیه اعمال بود لیکن در مقابل برن و سبزبینی او جیمی تاب مقاومت نداشت و صراحتاً به اشتباه خود اعتراف و بابت آن عذر خواهی کرد. اما ورای ماجراهای فوق داستان پردازی جالب مارتین نمود عینی دارد، چیزی که آن را برن هوشمندانه به زبان آورد یعنی اینکه در صورت عدم پرت شدن برن، چه برن و چه جیمی سیر تحول شخصیتی که در طول ماجراهای فوق طی کردند، را نداشتند و داستان شاید در حد رقابت همیشگی چند خاندان باقی میماند ولی مارتین با این حوادث شگرف در اصل توانایی بالقوه شخصیتهای حاضر در داستان را تبدیل به توانایی بالفعل کرد، به قولی آنچه مرا میکشد قویترم میسازد. بسیاری از شخصیتهای داستان از جمله آریا، برن، سانسا، جیمی، دنریس، جان، تیریون و … در طول حوادث زنده مانده و حتی نقش و قدرتی بیش از چیزی که خود انتظار داشتند را به دست آوردند. این امر به واقع قدرت داستان پردازی مارتین را اثبات میکند که علی رغم خط داستانی غیر قابل پیش بینی و حوادث کوبنده که نفس را در سینه مخاطب حبس و یا اشک او را در میآورد، با منطقی حساب شده درست مثل یاران حلقه آن را به سر منزل مقصود رساند شاید تشبیه درست بازی تاج و تخت به ارباب حلقهها و پایان آن فانتزی بی نظیر به همین خاطر باشد:
قضا کشتی آنجا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
آریا استارک انتقام گیرنده ای بی نظیر یا مهره ای جزئی در چرخ عظیم وستروس؟
آریا یکی از شخصیتهای محوری و راوی داستان در مجموعه داستانی نغمهای از یخ و آتش و از شخصیتهای اصلی سریال بازی شاهان است. روحیه جنگجو و تسلیم ناپذیر و تفاوت او با اکثر زنان این سریال او را کم کم از دختری مهار نشدنی تبدیل به جنگجویی کارآزموده و ماشین کشتاری بدون توقف نمود. آریا پس از وقایع فرار از بارانداز پادشاه، اقامت در هارن هال و همراهی با برادری بدون پرچم و سندور کلگین ( تازی) فهرستی از افرادی که قصد داشت آنها را به قتل برساند تهیه کرد: تازی، سرسی، ایلین پین، والدر فری و… . او به خوبی تحت نظر جیکن هاگار آموزشهای مورد نیاز خود برای تبدیل شدن به چیزی شبیه نینجا را طی نمود، سپس راستی وستروس شد و توانست والدر فری را به همراه پسرانش به قتل برساند. اما این قتل چیزی نبود که انتظار میرفت و دریکی دو دقیقه والدر فری به سزای اعمال خود رسید.
بعد از این آریا راهی وینترفل شد و در دفاع از سانسا استارک که هم اکنون عنوان بانوی وینترفل داشت، لیتل فینگر (پتایر بیلیش) را به حکم سانسا استارک به قتل رساند. شاید این مقوله و مسیری نبود که از اول برای آریا تدارک دیده شده بود یعنی رها کردن داستان انتقام خونین و گره خوردن به وقایع شمال و تقابل با ارتش شب. اضافه شدن گندری به این ماجرا و رابطه او و آریا استارک او را گرفتار شخصیتی کرد که دست کمی از شخصیتهای پرداخته شده در فیلمهای هندی ندارد. بازگشت او به زندگی و مسیری ساده برای فعالیت یکی از بهترین شخصیتهای پراخت شده در داستان را تبدیل به شخصیتی تک بعدی و فاقد تأثیر گذاری لازم کرد. همچنان که جورا مورمونت، برن استارک، سمول تارلی، لرد واریس و بسیاری از شخصیتهای دیگر نیز به این عدم تأثیر گذاری دچار شدهاند و این از عوارض پر رنگ کردن کامل خط داستانی شمال و کم رونق بودن خط جنوب و وقایعی است که در بارانداز پادشاه میگذرد.
یکی از عوامل مؤثر در افت شخصیتهایی مثل آریا استارک یا برن / کلاغ سه چشم و… بازیهای غالباً ضعیف بازیگران انها در فصل هفتم و در ادامه فصل هشتم است. در این مورد میسی ویلیامز در اپیزود دوم با نام شوالیه هفت پادشاهی بازی بسیار ضعیفی را نشان داده است. او به جای نشان دادن جنگاوری قدرتمند صرفاً در قالب دختری از خود راضی با بازی باسمهای که در وینترفل و در دقایق آخر به دنبال فردی است که با او خاطرهای ثبت کند. گفتگوی او با تازی و اضافه شدن سر بریک داندریون و مزه پرانی او در ادامه روابط کار نشده او با گندری باعث تنزل هرچه بیشتر شخصیت اوست. در مقابل مقایسه سانسا استارک به کمک بازی عالی سوفی ترنر و تعادل همزمان زیرکی، انسانیت چهرهای واقعی و البته دوس داشتنی را به بیننه عرضه میکند. وقتی او با آغوش باز خطای تئون گریجوی را بخشیده و سپس با موافقت برن فرصت دفاع از برن به او داده میشود، به خوبی روابط این دو و استحاله آنها از قامت افرادی ضعیف، ساده لوح که کم کم با گذر داستان قوی و تأثیر گذار شدهاند را نشان میدهد.
تئوری شاه شب / برن استارک و نبرد وینترفل
برن استارک یکی از شخصیتهای عمده و محوری داستان نغمهای از یخ و آتش و همچنین سریال بازی شاهان بود. قوی شدن تدریجی او که با همراه شدن با شخصیتها و جنگجویان مختلفی همراه شد او را در گسیل به سمت تبدیل شدن به حافظه وستروس و کلیدی برای حل گرههایی مثل هویت جان اسنو، مقابله با شاه شب و آینده پیش روی وینترفل و وستروس یاری کرد. براساس تئوری پردازیها برن چند بار در گذشته سفر کرد، یک بار در زمان شاه دیوانه یعنی ایریس تارگرین و چون تنها صدای او شنیده و قیافهاش دیده نمیشد آیریس دیوانه شد و صرفاً به دستور او یعنی گردآوردن آتش وحشی و نه مقابلهای گسترده با طرف تاریکی کمک کرد. در سویی دیگر بر این عقیده بودند که با سفر در زمان یکی از عوامل مهم در ساخته شدن دیوار بود و با توجه به ناکارآمدی دیوار در پیشروی ارتش مردگان و شاه شب او این بار در گذشته سفر کرد تا با نفوذ در شاه شب او را ناکام کند ولی به خاطر استفاده زیادی از سفرهای زمانی او در قالب شاه شب گیر افتاده و هویت خود را به خاطر نمیآورد. این تئوری نفسگیر و چشمگیر برای فصل هشتم است.
از این رو محتمل مینماید که شاه شب از طریق نشانه گذاری برن، قصد کشتن او و در نهایت تباهی خود را دارد. چه شاه شب همان برنی است که در گذشته در بدن او حلول کرده و کشتن برن به معنی کشتن خود اوست. این امر که البته نقطه ضعف شاه شب محسوب میشود، یکی از عواملی است که جدای از جذاب کردن نبرد نهایی در وینترفل به کلیشهای بودن روایت کمک میکند. نابودی وینترفل و کل وستروس و ایجاد مقاومتی جدید توسط ناوگان یورون گریجوی و آهن زادگان جزایر آهن به رهبری یارا گریجوی میتوانست پایانی بسیار تلخ و البته غیر کلیشهای باشد، پایانی که در خیلی فیلم آخر الزمانی با محوریت زامبی به چشم آمده است ولی ترکیبی فانتزی قرون وسطایی با تم زامبی شاید صرفاً در حد ترکیب و نه غلبه کردن کامل زامبیها جذابیت داشته باشد.
مرگ محرکی قوی در قهرمان پردازی
از ضعفهای موجود در ارائه هرچه بهتر خط داستانی برن، بازی نه چندان جالب بازیگر نقش برن و همچنین درحاشیه بودن مطلق شاه شب در دو قسمت ابتدایی و درنگ بدون منطق و برای هجومی سریع به وینترفل و نابودی باقیمانده متحدین شمال قبل از آمادگی و سنگر بندی آنها است. ولی انگار سازندگان سریال با حوصله دو قسمت را صرف سخنرانی و نقشه پردازی و نزدیک شدن تدریجی ارتش شب و پرداخت نبردی بزرگ و البته کلیشهای شدهاند. از چشمگیرترین نقاط قوت این فصل حفظ حداقل جذابیتهای تیریون لنیستر در سخنوری، طنازی و تبحر سر داووس سی ورث در مزه پرانی و مدیریت بحثها و در نهایت معرفی بانو برین در قامت شوالیه هفت پادشاهی بود. شوالیه که نقطه پایانی بر خواستههای این شخصیت سخت کوش بود که به تدریج از قامت مبارزی گمنام چنان ارتقا پیدا کرد که جیمی لنیستر به شدت تحت تأثیر او قرار گرفت و جنگیدن در کنار او را افتخاری بالا دانست. مرگ در نبرد وینترفل میتواند پایانی شکوهمند بر حدیث سر برین از تارث باشد.
همچنان که ترس میتواند ماهیت افراد را به خوبی نشان دهد، مثل مردی که اصرار داشت نظامی نیست و یا دختر بچهای که شبیه به شیرین باراتیون بود، خود را نظامی و مدافع وینترفل میدانست و در صحنهای غم انگیز سر داووس و گیلی با زیرکی سعی در کشاندن او به دالان او بودند و یا لیدی مورمونت که خیره سرانه به سخنان عمویش جورا مورمونت گوش نمیداد و رفتن در دالان را قبول نکرد. سر برین و دختر بچه و یا لیدی مورمنت نماد قهرمانانی هستند که اهل مبارزه بوده و تسلیم ناپذیر هستند. از نبرد آنها و سیاست پردازی تیریون، سر داووس یا لرد واریس تنها شعری بر جای میماند تا بعدها زمینه ادامه زندگی و شور زیستن شود. و به راستی ما انسانها بدون احساس و خاطره چه هستیم؟ به تعبیر سریال تنها حیوان و شاید مردگانی متحرک. این روال باید ادامه داشته باشد. مرگ و زندگی به موازات هم پیش خواهد رفت و شجاع و ترسو، فداکار و وفدار و خودخواه به موازات هم در تاریخ نقش خواهند داشت.
سخن پایانی در مورد قسمت دوم از فصل هشتم سریال بازی شاهان
قسمت دوم از فصل هشتم سریال بازی شاهان به مانند قسمت قبلی فاقد نبرد و حوادثی نفسگیر بود ولی به مانند قسمت قبلی و بلکه در سطحی بالاتر در ارائه اطلاعات مختلف، به رخ کشیدن مسائل مختلف از جمله معرفی جان اسنو به عنوان اگان تارگرین جانشین بلافصل تاج و تخت وستروس، کشمکش دنریس با سانسا استارک بر سر سرنوشت شمال و وینترفل بعد از جنگ با شاه شب، معرفی برین به عنوان شوالیه هفت پادشاهی و جمع شدن قهرمانانی مثل بریک داندریون، سگ شکاری، اد محزون، تئون گریجوی و… در وینترفل جالب توجه بود. چون خیلی از مقدمات و موارد در قسمت قبلی توضیح داده ش از توضیح دوباره آن و ملال آور کردن مقاله صرف نظر کردیم. چه قسمت اول و دوم با عناصر سینمایی مشترکی از قبیل صحنه پردازی ، نور، لوکیشن و… جان گرفت و همین امر باعث تمرکز بحث بر روی شخصیت پردازی و چندین شخصیت موثر در این این اپیزود بود.
امید است که در قسمت سوم با ارائه نبردی همسنگ با نبرد نامشروعها در فصل ششم، روندی جذابتر را در فصل هشتم شاهد باشیم. روندی که اگرچه اطلاعات فشرده و زیاد و البته مهمی را به مخاطب عرضه میکند ولی به خاطر این که صرفاً مقدمهای است بر نبرد تمام عیار وینترفل و برخورد متعاقب برنده نبرد وینترفل یعنی متحدین شمال یا شاه شب با سرسی لنیستر فعلاً فاقد تأثیر گذاری تمام عیار بر مخاطب بوده است. تعداد بینندگان قسمت دوم معادل ۱۰.۳ میلیون نفر بوده است و همین امر این اپیزود را به عنوان چهارمین اپیزود پر طرفدار کل سریال نشان میدهد. با توجه به دانلودهای غیرمجاز که آمار کلی قسمت اول را به ۵۵ میلیون رساند، این قسمت نیز خداقل ۵۰ میلیون بار دانلود و مشاهده شده است و این برای یک سریال تلویزیونی موفقیت بی نظیری است. در صورت مشاهده ۴ قسمت موفق باید از هم اکنون چشم انتظار درخشش سریالهای اسپین آفی باشیم که براساس جهان وستروس و به عنوان مکملی برای سریال بازی شاهان (بازی تاج و تخت) به مخاطب عرضه میشود.
این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.