جنگ های ستاره ای (جنگ ستارگان) یکی از محبوبترین و پر سودترین مجموعه فیلم و برندهای سینمایی است. شاید کمتر کسی از آغاز اکران این ساخته سینمایی جرج لوکاس تصور میکرد که روزی این فیلم سرآغاز انقلابی گسترده در عرصه استفاده از جلوههای ویژه کامپیوتری و همچنین بازاریابی قدرتمند سینمایی شود. فروش نجومی جنگ های ستاره ای به خصوص در آمریکای شمالی که به خاطر صفهای طولانی طرفداران پر و پاقرص آن شکل گرفت باعث شد که سه قسمت اصلی و بعد از ۱۶ سال سه قسمت پیش درآمد در مورد این پیرنگ بر روی پرده سینما جان بگیرد. با ساخته شدن ۶ قسمت جرج لوکاس عملاً هر آنچه در مورد این ایده بکر و پولساز در ذهن خود ساخت، به فیلم تبدیل کرد و عملاً این فرانچیز به پایان راه خود رسید. ولی دو اتفاق باعث شد که این ایده سینمایی از رخوت و بن بستی که در آن گرفتار آمده بود، رهایی یابد. یکی فروش لوکاس فیلم با قیمت گزاف ۴ میلیارد دلار و دیگر باب شدن روز افزون اسپین آف ها چه در قالب سریال و چه فیلم بود. کافی بود تا ایدهای با استقبال مخاطبان روبرو شود تا زمینه اصلی و حتی زمینههای فرعی و شخصیتهای فرعی خط روایی آن ایده سینمایی موردتوجه قرار گیرد. با شروع سه گانه سوم جنگهای ستارهای که قسمت نخست آن یعنی نیرو بر میخیزد با فروش نجومی بیش از دو میلیارد دلار همراه شد، تمرکز بر اسپین آف ها و خطوط و شخصیتهای فرعی این مجموعه به موازات کار بر خط روایی اصلی مورد توجه واقع شد. در این مورد روگ وان: داستانی از جنگهای ستارهای اولین قسمتی بود که در سال ۲۰۱۶ به سینماها آمد و از نظر ساختار سینمایی بسیار قدرتمند و از نظر فروش سینمایی و استقبال هواداران خوب بود. این بار قرعه به نام شخصیت مفرح هان سولو (و طبیعتاً چیوباکای بی اعصاب!) رسید تا هواداران پر و پا قرص این مجموعه سینمایی را به تماشا دعوت کنند.
دنباله سازی: فرایندی خوب یا بد؟
هرمجموعه دنباله دار سینمایی بالطبع بر اساس یک پیرنگ داستانی طراحی شده است. طراوت و بدیع بودن قسمتهای نخستین میتواند زمینهای برای کاوش در جزئیات و سرنخهای مختلف یک دنیای سینمایی باشد. استار وارز (جنگ های ستاره ای) با توجه به محبوبیت فوق العاده ای که در دنیای وبه خصوص آمریکای شمالی و ایالات متحده داشت، به شدت زیر ذره بین قرار گرفت و تا مدتها بعد از آخرین قسمت سه دنباله اول یعنی بازگشت جدای ( ۱۹۸۳) طرفداران سرسخت این مجموعه چشم انتظار سه گانه ای جدید بودند، سه گانه ای که میتوانست حول و حوش پدیدار شدن محفل یکم و جدال آن با طرفداران جمهوری باشد ولی این ایده هیجان انگیز به خاطر پارهای حساسیتهای جرج لوکاس و عقیده او که شاید هنوز جلوههای ویژه سینمایی به حدی نرسیده که او بتواند با آن سه گانه دوم را کلید بزند. در سال۱۹۹۷ جرج لوکاس با توجه به پیشرفتهای روز افزون جلوههای ویژه کامپیوتری سه گانه دوم را کلید زد، یعنی مجموعهی پیش درآمدی که از کودکی آناکین اسکای واکر تا ظهور دارث ویدر را در بر میگرفت.
فروش فوق العاده جنگ های ستاره ای: شبح تهدید و موفقیت نسبی جنگ کلونها و انتقام سیث و به خصوص تیره و چالش برانگیز بودن انتقام سیث باعث شد که سؤالات و سرخطهای زیادی در مورد مثلاً ماجراهای بین انتقام سیث تا امید نو در ذهن مخاطبان شکل بگیرد. سوالاتی که البته از جانب جرج لوکاس بی پاسخ ماند، او رسماً اعلام کرد که ایده جنگ های ستاره ای با ساخت یک سه گانه و سه گانه پیش درآمد به پایان راه خود رسیده است و شاید تنها راه دنبال این رؤیا در فن فیکشن و کمیک بوک هایی بود که از جانب طرفداران این مجموعه سینمایی به علاقه مندان ارائه میشد.
و اما هالیوود و در رأس آن مارول و دی سی کمیکز در سالهای اخیر با تمرکز بیش از حد بر ساختن ریبوت ها و همچنین اسپین آف هایی مواجه شده که در مواردی موفق و در بسیاری از مواقع ناموفق و گذرا و صرفاً به خاطر گیشه ساخته میشود. کار و تمرکز بیشتر بر روی یک ایده و خطوط داستانی آن به خودی خود مثبت یا منفی تلقی نمیشود، بلکه میزان علاقه وشور و نشاط و البته استفاده از ابزارهای درست میتواند منجر به نتیجهای درست چه در مورد دنبالههای سینمایی و چه اسپین آف ها شود به عنوان مثال میتوان مکس دیوانه: جاده خشم را نام برد، اثری درخور ، کم نقص و بسیار انرژیک که نمونهی بارزی از استفاده درست جرج میلر از تکنولوژی و امکانات روز است. به جرات میتوان گفت که جاده خشم که چهارمین عنوان این ایده سینمایی محسوب میشود، از هر لحاظ بهترین عنوان ساخته شده در این مجموعه سینمایی است. در مقابل میتوان سه گانه عظیم و پرخرج هابیت پیترجکسون را نام برد که علی رغم بودجه هنگفت بیش از ۸۰۰ میلیون دلاری به خاطر افراط در استفاده از جلوههای ویژه و عدم استفاده درست از خطوط داستانی و یا مسائل فنی مثل طراحی صحنه، از نظر روایی به شدت الکن و ناکارآمد بود. با همه این تفاسیر بعد از مدتها لوکاس فیلم به مبلغ ۴ میلیارد دلار خریداری شد و انتظار هواداران جنگ های ستاره ای به سر رسید. به جز سه گانه سوم که دو قسمت آن با موفقیتی چشم گیر تجاری و محبوبیت نسبی در نزد منتقدین همراه شده و قسمت نهم آن نیز در دسامبر ۲۰۱۹ روانه سینماها خواهد شد، دیگر خطوط فرعی داستان نیز مورد توجه قرار گرفت.
اولین مورد زمان بین وقایع انتقام سیث و امید نو بود که قسمتی از آن در غالب روگ وان: داستانی از جنگهای ستارهای غالب سینمایی به خود گرفت. همچنین دیگر موردی که البته طرفداران خاص خود را داشت، گذشته هان سولو و قهرمانانی دیگر نظیر چیوباکا و لاندو کالریسیان بود. البته جرج لوکاس در انتقام سیث حداقل اشارهای به چویی و فعالیتهای برای جمهوری داشت ولی مفرح بودن خطوط روایی مربوط به هان و چویی میتوانست تضمین کننده یک اثر مستقل و گیرا باشد چه اینکه روگ وان اثری قدرتمند و با موفقیت خوب تجاری بود و در مورد سولو: داستانی از جنگهای ستارهای نیز همین انتظار میرفت.
ران هاوارد: وارث نامناسب جنگ های ستاره ای
کار ساخت سولو در ابتدا به فیل لرد و کریستوفر میلر سپرده شد که فیلمهایی نظیر فیلم لگو و خیابان جامپ ۲۱ را در کارنامه داشتند. بعد از مدتی با عدم توافق کمپانی دیزنی و این دو کارگردانی قرارداد همکاری آنها فسخ شد و کار به ران هاوارد سپرده شد. قبلاً در مورد سرنوشت مجموعه استار وارز و اینکه به چه کسی سپرده شود گمانه زنیهایی وجود داشت،
از استیون اسپیلبرگ که شاید نزدیکترین قاب به جرج لوکاس را داشت تا کوئنتین تارانتینو، پیترجکسون و حتی زاک اسنایدر کاندیدای کارگردانی بودند ولی در نهایت جی جی آبرامز به کارگردانی قسمت هفتم و نهم و رایان جانسن به کارگردانی قسمت هشتم رسید. حتی گرت ادواردز در به پرده تصویر کشیدن روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان بسیار موفق بود، ولی تصور ران هاوارد در قالب کارگردانی فیلمی از دنیای استاروارز عجیب و بهتر بگوئیم مضحک بود.
ران هاوارد کارگردانی متوسط و البته بسیار با سلیقه رنگارنگ در ارائه فیلمهایی با ژانرهای مختلف بود از یک ذهن زیبا تا رمز داوینچی ( و متعاقباً فرشتگان و شیاطین و دوزخ)، آپولو ۱۳، خون بها، چگونه گرینچ کریسمس را دزدید و در دل دریا و بسیاری فیلمهای دیگر که در سبکهای متنوع به تصویر کشیده شده است. به نظر بنده نکته جالب در مورد ران هاوارد کسالت بار و ملال آور سبک روایی اوست به طوری که نمیتوان فیلمهای او را بهترین و حتی فیلمهای موفق در سبکهای سینمایی ارائه شده در آن شمرد، مثلاً یکی از ستایش شده ترین فیلم ران هاوارد که یک ذهن زیبا بود فیلمی کشدار و بی رمق بوده و شاید تنها بازیهای عالی راسل کرو و اد هریس موتور محرک فیلم بود. در دل دریا نیز که فیلمی ماجراجویی با موضوع دریانوردی بود و با اشاره به داستان معروف موبی دیک هرمان ملویل ساخته شده بود نیز چه از نظر سینمایی و چه از نظر تجاری، در مقایسه با فیلمهای نظیر ارباب و فرمانده و سری فیلمهای دزدان دریایی کارائیب شکستی تمام عیار بود.
حال سؤال اینجاست که مدیران دیزنی براساس کدام کارنامه سینمایی درخشان و یا فیلمهای فوق العاده هیجان انگیز به این نتیجه رسیدهاند که ران هاوارد گزینهای مناسب برای این ایده سینمایی است؟ حتی اگر به سه گانه سینمایی شکل گرفته براساس آثار دن براون نگاهی بیندازیم شاهد زوال روز افزون این مجموعه هستیم و میتوان گفت که سهم اعظم استقبال از این مجموعه مربوط به منبع اصلی و بکر بودن موضوع پرداخته شدن در رمان دن براون است.
پتانسیل روایی سولو: داستانی از جنگ های ستاره ای
سه گانه اول استار وارز مجموعهای بود که حاوی خط اصلی روایی که شامل تقابل جمهوری و امپراطوری و جدای – سیث بود میشد. در کنار آن این مجموعه چند خط فرعی مثل گذشته هان سولو یا دوستی قدیمی او با چیوباکا و لاندو کالریسیان بود. مجموعه این عوامل دست در دست هم میداد تا این مجموعه با پرداختی درست تبدیل به یکی از ماندگارترین مجموعههای تخیلی سینما شود. ولی شاید گذشته هان سولو به خودی خود اینقدر واجد شرایط لازم برای جذب عظیم مخاطب نباشد. هان قبل از دیدار با پرنسس لیا چندان درگیر نبردهای بین جمهوری – امپراطوری نبود و بیشتر یک قاچاقچی خرده پا بود تا شخصی آرمانگرا و در خدمت جمهوری و جدای. عدم وجودقطبهای منفی مثل دارث ویدر، دارک سیدیوس، تارکین و… در این فیلم حسابی محسوس است و عملاً فیلمنامه فاقد یک شخصیت منفی تمام عیاراست. به همین خاطر باید دل به دیگر عوامل جذاب مثل شوخیهای فیلم، روایت خوب و جلوههای ویژه عالی میبستیم تا انتظار فیلمی قابل قبول را داشته باشیم. در مجموع فیلمنامه این اثر اگرچه در حد ایده جالب روگ وان نبود ولی به نسبت غالب فیلمهای روز چندان ضعیف و افتضاح نبود و در صورت کارگردانی و اجرای موفق میتوانست حداقل فیلمی موفق باشد.
نقاط قوت سولو : داستانی از جنگ های ستاره ای
اصولاً ایدههای سینمایی که دچار تعویض کارگردان میشوند به شدت، پتانسیل تبدیل شدن به فاجعهای سینمایی را دارند ولی نکته مثبت در مورد ران هاوارد این است که اگرچه غالب فیلمهای او یکنواخت، کسل کننده و سرد است ولی اکثر فیلم او دارای کیفیتی متوسط است. در سولو نیز ران هاوارد از نظر به کار بستن فیلمنامه و یکدست بودن فیلم تقریباً موفق است. این فیلم جلوههای ویژه بسیار خوبی دارد و در خیلی از موارد این جلوههای ویژه با بعضاً شوخیهای مناسبی که همراه میشود، یادآور مجموعه اول استار وارز و شخصیت هان سولو با بازی هریسون فورد است. همچنین این فیلم دارای پیش درآمد مناسب و معرفی به موقع و بامزه چیوباکا به عنوان یکی از ستونهای اصلی فیلم است. چیوباکا که در نیرو بر میخیزد هم حضوری مؤثر داشت در این فیلم واقعاً جذاب و دوست داشتنی است.
همچنین فیلم با بازیهای خوبی از آلدن ارنرایک نو ظهور، امیلیا کلارک، تندی نیوتن و به خصوص وودی هارلسون همراه است. ودی هارلسونی که در سومین قسمت از سه گانه سینمایی سیاره میمونها حضوری درخشان داشت در این نیز در نقش بکت نقش آفرینی به یاد ماندنی و قدرتمند داشته باشد و میتوان گفت که بعد از حضور این بازیگر در فیلمهایی مثل سگ را بجنان و یک کاوشگر تاریک نگر با این دو بازی قدرتمند وودی هارلسون تا حدودی زیادی احیا شده و ثابت کرده که گزینهای مناسب برای ارائه نقشهای مکمل در فیلمهای سینمایی است. این فیلم همچنین از بازی خوب دونالد گلاور در نقش لاندو کالریسیان بهره میگیرد. گلاور را دوست داران سینما شاید با نقش کوچک اما به یاد ماندنی یک دانشمند فضایی در فیلم مریخی (ریدلی اسکات-۲۰۱۵) به یاد بیاورند. بازی پخته و خوب او در این فیلم دست کمی از بازیگر مجموعه اول یعنی بیلی دی ویلیامز نداشت.
ران هاوارد در کنار این موارد همیشه در فیلمهای خود از حضور پل بتانی بهره میبرد که البته در این فیلم حداقل از نظر بازی چندان بد نبود هرچند در ادامه به علت ناکارآمد بودن این نقش میپردازیم. جدای از موارد فوق خطوط فرعی داستان مثل داستان موازی انفیست نست و محفل او نکتهای مثبت است که در انتها باعث میشود فیلم از حالتی تک بعدی و صرفاً ماجراجویی صرف در بیاید و تا حدودی حال و هوای روگ وان را پیدا کند. همچنین فیلم از نظر چهره پردازی و طراحی صحنه به نسبت فیلمهای حال حاضر سینمایی بالنسبه خوب است ولی اگر انتظار ما در حد جنگ ستارگان باشد بایید بگوییم که سولو در این مقولهها به جز در مورد سفینه شاهین هزاره که طراحی صحنه درخوری دارد، بیشتر کارکردی متوسط داشته و به شدت مثلاً با طراحی صحنه گیرا و خیره کننده روگ وان فاصله دارد.
نقاط ضعف سولو : داستانی از جنگ های ستاره ای
شاید اولین نقطه ضعف این فیلم نبود یک شخصیت منفی تمام عیار باشد. حدود وجود کاراکترهایی مانند دارث ویدر یا دارک سیدیوس در این فیلم نمایان است به خصوص اینکه جنگ ستارگان از مجموعه فیلمهایی که از نظر شخصیت و قطبهای منفی بسیار قدرتمند بود ولی درایدن واس چنین قطبی وجود ندارد. درایدن واس که در غالب دستیار دارث مائول حضور دارد و نمیچه شمشیری شبیه به شمشیرهای نوری اعضای محفل سیث در دست دارد، مطلقاً هیچ شباهتی به یک قطب منفی فیلمهای جنگهای ستارهای ندارد، پل بتانی با اینکه تلاش خود را در به تصویر کشیدن درایدن واس انجام داده ولی به خاطر بی رنگ و بو بودن پرداخت این شخصیت شاید یکی از ضعیفترین و بهتر بگوئیم ضعیفترین قطب منفی کار شده در جنگ های ستاره ای متعلق به این شخصیت است، چه در فینال این شخصیت با دقیقهای مبارزه به دست دستیار خود کی را که معلوم نیست چطور بی مقدمه درجات ترقی در مبارزه تن به تن را طی کرده است، کشته میشود.
جدای از مورد فوق ضعف دیگری که در به شدت در این فیلم به چشم میخورد، نبود اوج و فرود روایی و به خصوص یک پایان قدرتمند است. پایانی که در مقایسه با پایان درخشان، تاریک و البته غمگین روگ وان که البته با امیدی کم توام بود چندان به چشم نمیآید. سهم بازی خوب وودی هارلسون و آلن ارندایک و مرموز بودن شخصیت کی را به کنار ولی این فیلم شاید بدون هیجان ترین پایان بندی کل مجموعه فیلمهای جنگ های ستاره ای را دارا باشد.
شاید به عنوان یک نقطه قوت این فیلم روایت مستقل خود را داشته باشد که چندان گاه و بیگاه به جنگهای ستارهای روایت خود را ارجاع ندهد ولی گاها تصور میشود که اگر این فیلم عنوان کلی داستانی از جنگ های ستاره ای یا سولو را نمیداشت، بعضی افراد به خاطر ناآشنا بودن اتمسفر فیلم ندانند که با فیلمی از مجموعه جنگهای ستارهای سر و کار دارند. شاید دلیل این امر طراحی صحنه بی شباهت به دیگر فیلمها و البته موسیقی بسیار ضعیف و دور از انتظار بود. موسیقی که اگر در حد موسیقی دل انگیز و به یاد ماندنی مایکل جاکینو در روگ وان میبود، میتوانست سهمی در نزدیکتر شدن فضای فیلم به دنیای جنگ ستارگان داشته باشد ولی در این فیلم نه تنها شاهد موسیقی حماسی و درگیر کننده نیستیم بلکه به جرات میتوان گفت بود یا نبود موسیقی ر این فیلم چندان به چشم نمیآید و برخلاف دیگر فیلمها که موسیقی ویلیامز یا جاکینو روایتگر داستانی پرکشش بود، موسیقی سولو خنثیترین و شاید بدترین عنصر وجه روایی این کار باشد.
به عنوان نکته پایانی، شاید باید به پایان بندیهای جالبی اشاره کرد که به تازگی به خصوص از جانب محصولات مارول ابداع شد. پایان بندی که در آن چند لحظه یا دقیقهای قهرمانی که مثلاً در قسمت بعدی قرار است، یکی از محورهای اصلی فیلم باشد خودنمایی میکند. نمونه بارز آن مثلاً در فیلمهای ثور یا انتقام جویان و… . در جنگ های ستاره ای نیز با ظهور دارث ویدر به صورتی قدرتمند و البته فشرده و به خصوص در اوج فوق العاده پرهیجان روگ وان این امر به بهترین وجه پیاده شد ولی متاسفانه در سولو به بدترین وجه از یکی از مرموز و محبوبترین شخصیتهای دنیای جنگ های ستاره ای یعنی دارث مائول رونمایی دوباره شده است. دارث مائول در شبح تهدید بسیار خوب و رعب انگیز بود ولی در اینجا صرفاً برای گرم نگهداشتن تنور روایت برای قسمت بعدی و فاش کردن این حقیقت که او رئیس درایدن واس و محفل طلوع سرخ است، از او استفاده میشود.
سخن پایانی
در صورتی که بتوان کارگردانی مناسب و البته با نزدیکتر کردن هرچه بیشتر فضای فیلم محتمل بعدی و البته پوشش نقاط ضعف آن شاهد فیلم موفق چه در پیشه و چه نقد منتقدین بود. سولو از نظر منتقدین تقریباً واکنشهای متوسط تا خوبی را دریافت کرد اما فروش ۳۹۳ میلیون دلاری آن به نسبت بودجه ۲۷۵ میلیون دلاری آن یک شکست مطلق بود. اگر این میزان فروش را با فروش دو میلیارد دلاری نیرو بر میخیزد و فروش بیش از یک میلیارد دلاری روگ وان مقایسه کنیم این امر بیشتر خود را نمایان میکند. شاید این تلنگر خوبی به دیزنی و استودیوهای نظیر بروس وارنر باشد که آب بستن به یک ایده سینمایی به همراه بودجههای گزاف همیشه منجر به موفقیت نخواهد شد.
این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.