در تئوری ارتباط زبان و فکر ، عقیده بر این است نوع زبانی که داریم بر روی طرز تفکر ما تاثیر میگذارد. در تئوری ارتباط زبان و فکر همچنین عقیده بر این است که زبان ما بر روی دیدگاه ما نسبت به جهان هستی نیز تاثیر گذار است. تئوری جالبی است ولی گرچه هنوز تکمیل نشده اما شواهدی که بدست آمده است، ارزش بررسی کردن را دارند.
تئوری ارتباط زبان و فکر ، یک مثلث است با سه راس. در راس اول آن زبان وجود، در راس دوم فرهنگ و راس سوم شناخت و درک ما از جهان پیرامون خود. تئوری ارتباط زبان و فکر ،بر این باور است که بین این زبان و فکر و درک ، ارتباط قوی وجود دارد. یعنی نوع زبانی که با آن حرف میزنیم بر روی فکر و بر روی شناخت ما از جهان اثرگذار است.
این مقاله سعی دارد، ارتباطاتی که تاکنون بین زبان و شناخت فرد از جهان، پیدا شده را بررسی نماید. اینکه چگونه زبانهای متفاوت، باعث شکل گیری شناختهای متفاوت از جهان هستی میشود؟ اینکه آیا درک انسان از جهان پیرامونش ارتباط مستقیم به زبانی دارد که با آن صحبت میکند؟
تئوری ارتباط زبان و فکر از کجا آمده؟
تئوری ارتباط زبان و فکر ایدهای بسیار قدیمی، در حد چند قرن پیش است. شاید هم از هزاران سال پیش، انسانها در مورد اینکه چگونه زبانی که به آن سخن میگوییم بر روی نحوه تفکر ما اثر میگذارد فکر میکردند. اما تئوری ارتباط زبان و فکر در یکی دو قرن اخیر است که مورد توجه محققان قرار گرفته است.
در قرن ۱۹ میلادی فردی به نام هامبولد ( Humboldt ) یک رماننویس آلمانی، دیدگاههای مختلفی در مورد زبان را به تحریر در آورد . نوشتههای او در آن زمان که کشورهای مختلف اروپایی در حال اتحاد باهم بودند مورد توجه قرار گرفت. نظریهی (هامبلود) در مورد شکل گیری و ریشهی هر زبان نبود بلکه این مورد را مطرح میکرد که هر زبانی باعث شکل گیری یک نوع نگرش خاص نسبت به جهان میشود. ایدهی او در آن زمان غیرمعمول و شاید افراطی بود و برای همین توجهات زیادی را بسوی خودش جلب کرد. از این نظر که او عقیده داشت برخی از زبانها باعث ایجاد تمدن و جهانبینی بهتری نسبت به بقیه زبانها میشوند.
پس از هامبولد، در چند دههی اخیر، فردی به نام فرانز بواز ( Frans Boas ) که در زمینهی علوم جامعه شناسی و مردم شناسی فعالیت داشت، یکی از پیشگامان تحقیق در مورد تئوری ارتباط زبان و فکر بود و متوجه شد برخی از زبانها و درپی آن برخی فرهنگها پیشرو تر از سایر زبانها و فرهنگها هستند، و برخی نیز در شکل بدوی و اولیه باقی ماندهاند. او متوجه شد که نوع زبانی که ما صحبت میکنیم بازتابی است از طرزفکر ما.
تئوری ارتباط زبان و فکر توسط شاگردان (بواز) مورد پیگیری قرار گرفت. یکی از شاگرادن او به نام ادوارد سپیر ( Edward Sapir ) بود که بعنوان پدرعلم زبان شناسی آمریکا، مشهور شده است. راه (سپیر ) نیز توسط یکی از شاگرادنش به نام بنجامین لی وُرف ( Benjamin Lee Whorf ) ادامه یافت. (وُرف) نه بعنوان یک زبانشناس بلکه بعنوان شخصی که در شغل بیمه سوانح و آتش سوزی شرکت هارتفورد کار میکرد، پر از ایدههای تاثیرگذار در مورد زبان بود. مشهورترین ایدهی او تئوری نسبیت زبان است یا همان تئوری ارتباط زبان و فکر . این تئوری به نام فرضیه سپیر- ورف نیز شناخته میشود.
فرضیه سپیر-ورف دو محور اساسی دارد. یکی از آنها به شدت بر این باور است که زبان هر شخص تعیین کنندهی طرز فکر او است. و محور دیگر این فرضیه بر این باور است که زبان بر روی طرزفکر هر شخصی تاثیر میگذارد.
شدت تئوری اول بیشتر است یعنی میگوید همه چیز توسط زبان تعیین میشود، در صورتیکه شدت تئوری دومی کمتر است و فقط عقیده دارد که زبان، بر روی طرز فکر تاثیر میگذارد نه که تعیین کنندهی نوع طرز فکر باشد.
تئوری دومی به وضوح درست است چراکه شواهد زیادی از آن دیده شده که در ادمهی مقاله خواهیم دید. اما حالت دوم این تئوری که میگوید زبان تعیین کنندهی طرز فکر است، هنوز ثابت نشده و بایستی زبانشناسان، بیشتر در موردش تحقیق کنند آنهم تحقیقاتی بسیار وسیع.
تحقیقات در این مورد بایستی بسیار وسیع باشد چرا که چندان آسان نیست بتوان بین ساختار یک زبان و شیوهی درک یک شخص از جهان هستی، به طور دقیق ارتباطی پیدا کرد. آنچه تاکنون مشخص شده، این است که زبان هر شخصی به او این امکان را میدهد که چیزهایی که در محدودهی همان زبان است را بیان کند. بعنوان مثال در برخی از قبلیههای بدوی، واژهی زمان وجود ندارد. در نتیجه افراد این قبلیه اگرچه از کیفیت زمان درک دارند اما واژهای برای بیان آن ندارند.
چند مثال دیگر در مورد تئوری ارتباط بین زبان و فکر
اگر وارد جزئیات زبانها بشویم، مثلا حروف اضافهی دستورزبانی را در دو زبان انگلیسی و زبان اسپانیایی است، مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که چگونه این حروف اضافه به طور متفاوتی در این دو زبان به کار گرفته میشوند.
مثلا در انگلیسی گفته میشود : (بطری به درون غار رفت) . توسط حرف اضافهی (به درون) ، مسیر حرکت بطری بیان میشود. اما همین جمله در زبان اسپانیایی به این گونه گفته میشود ( بطری ورود کرد). در اینجا فعل وارد شدن، خودش مسیر حرکت بطری را نشان میدهد و دیگر نیازی به حرف اضافهی ( به درون) نیست.
مثال دیگری در مقایسه بین دو زبان انگلیسی و آلمانی میزنیم. در زبان انگلیسی حرف اضافهی (روی) وجود دارد مثلا کتاب روی میز است. یا نقاشی روی دیوار است. یعنی در اینجا، هم برای سطح عمودی مثل دیوار، و هم برای سطح افقی مثل میز، از یک حرف اضافه استفاده میشود. اما در زبان آلمانی دو نوع حرف اضافه وجود دارد یعنی برای اینکه چیزی روی میز باشد یا روی دیوار، از دو نوع حرف اضافه مختلف استفاده میشود.
اینها مثالهای سادهای بودند در مورد نحوهی فکر کردن به واقعیت اطراف که در دو زبان مختلف متفاوت است. قرار گرفتن کتاب بر روی میز و نقاشی بر روی دیوار در دو زبان مختلف به یک صورت بیان نمیشود و در نتیجه نگاه افراد نیز در این دو زبان به فعل قرار گرفتن متفاوت خواهد بود چرا که بستگی دارد به اینکه در مورد یک سطح افقی صبحت میکنید یا عمودی.
از جمله مثالهای دیگری که میتوان زد، واژهی برف است. در زبان انگلیسی برای انواع برف فقط یکسری پسوند به آن اضافه میشود مثلا برف خشک، برف مرطوب، برف دانهای. اما در زبان قدیمی Inuit ( اینوییت ) که مربوط به اسکیموها نیز میشود، تعداد بسیار زیادی واژهی مختلف برای برف وجود دارد. یعنی ماهیت هر برفی برای آنها متفاوت است. برای آنها همهی برفها یکی نیستند. حتی برخی از این برفها اساطیری هستند. آنها حتی برای برفی که در آسمان است و برای برفی که روی زمین است، دو واژهی مختلف دارند و آنها را یکی نمیدانند.
تئوری ارتباط زبان و فکر وقتی جالبتر میشود که متوجه شویم در برخی از زبانهای قدیمی که اکنون در گینه نیز وجود دارد، واژههای متعددی برای بیان رنگهای مختلف وجود ندارد. آنها فقط دو طیف رنگ را میشناسند : رنگهای تیره و رنگهای روشن. یا رنگهای گرم و رنگهای سرد. برای آنها سبز و آبی در یک رده هستند و قرمز و زرد نیز در یک رده ، نه اینکه آنها قادر به دیدن رنگ آبی یا زرد نباشند بلکه واژهای برای بیان آنها ندارند.
در برخی دیگر از زبانها که در استرالیا نیز یافت میشود به جای جهتهای راست. چپ. پایین. بالا از جهتهای جغرافیایی استفاده میکنند که شامل جنوب. شمال. غرب. شرق است. بنابراین برای آنها دست راست همیشه در یک سمت نیست و بستگی دارد که آن شخص در چه جهت جغرافیایی ایستاده باشد ، اگر دست راستش در جهت شمال غربی باشد دست راست او نیز میشود دست شمال غربی.
اکنون ما شاید به این فکر بیافتیم که نکند زبانی که ما به آن سخن میگوییم، نوعی زندان برای افکار ماست و ما را محدود میکند که فقط طبق آن زبان افکارمان را شرح دهیم؟ اما اینگونه نیست. شما میتوانید افکار یا احساسات خود را در هر زبانی بیان کنید ولی نوع بیان کردنش متفاوت است و هیچ تفاوتی در کیفیت آن فکر یا احساس ایجاد نمیکند.
ترجمه اختصاصی مجله قرمز
منبع : Evan Ashworth
سلام خیلی فوق العاده بود مخصوصا سطر آخر.