نبرد وینترفل نقطه پایان قضایای شمال و هیجانی و مورد انتظارترین ماجرایی است که بینندگان سریال بازی تاج و تخت و خوانندگان کتاب نغمه‌ای از یخ و آتش منتظر رویت آن هستند. شاید این بزرگترین ماجراجویی و عظیم‌ترین اپیزود در کل هشت فصل سریال بازی تاج و تخت باشد. قسمت سوم، بعد از دو قسمت مفصل که به مقدمه چینی و ورو دسته‌ها و قهرمانان مختلف به وینترفل می‌پرداخت، شروع شد. در این قسمت شاهد ظهور شاه شب و نبردی بی امان ما بین قوای متحد و شاه شب و لشکر بی پایان او خواهیم بود. نبرد وینترفل با نام رسمی شب طولانی (the long night) صبح امروز به دست دوست داران سریال بازی تاج و تخت و نقطه نغمه‌ای از یخ و آتش رسید و به انتظار طولانی انها از نبردی سهمگین در شبی طولانی که زمستان حکم فرما می‌شود، پایان داد. در این مقاله سعی خواهیم کرد که نگاهی به قسمت سوم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت بیندازیم.

 

شب طولانی، ماجرایی همسنگ با نبرد پنچ پادشاه و محاصره میناس تیریث

هشدار: این نقد ممکن است اطلاعاتی مهم از سریال بازی تاج  و تخت را برای خواننده آن لو دهد.

نبرد وینترفل با نام اصلی شب طولانی یکی از اپیزودهایی که از سالها قبل مورد انتظار است. از فصل اول بر این نکته تاکید شد که تابستان کنونی طولانی‌ترین، تابستان وستروس بوده است و زمستانی طولانی در راه است. هشدار نایت واچ در زمینه ظهور مردمان وحشی و شاه شب در هیاهوی کشمکش‌های خاندان‌های مختلف در وستروس که منجر به کشته شدن اکثر روسای خاندان مختلف شد، گم شد. خطوط گسترده سریال و کتاب (البته با عدم انتشار کامل کتاب ششم یعنی بادهای زمستان نمی‌توان این مورد را به قطعیت سریال گفت) که به موازات هم پیش می‌رفت با حذف بسیاری از شخصیت‌ها عمدتاً مبتنی بر دو خط روایتی بود: قضایای شمال و رودر رو شدن متحدین در شمال وینترفل با شاه شب و سرسی که زیرکانه دنریس، تیریون و دیگر متحدین را قال گذاشته بود و با وجود گروهان طلایی (به رهبری هری استریکلند)، کوه و یورون گریجوی در فکر پیروزی نهایی در بازی تاج و تخت و غصب همیشگی تخت آهنین بود.

اما ورای این صحبت‌ها، با گرد آمدن اکثر قهرمانان در وینترفل و مقدمه طولانی که با خاطره‌ای ماندگار در قسمت دوم همراه شد، باید منتظر نبردی تمام عیار می‌بودیم. نبردی که مسلماً هردو طرف بیشترین امکانات را به صحنه می‌آورند، چون به خوبی می‌دانند این نبرد مرگ و زندگی است و در صورت شکست نمی‌توانند رقیبی برای سرسی لنیستر باشند. در قسمت، اپیزود با رسیدن قوای شاه شب، نبرد آغاز می‌شود و شاهد رخ به رخ شدن قهرمانان هشت فصل این سریال هستیم.

ملیساندر، قهرمان تمام ناشدنی  نبرد وینترفل

نبرد وینترفل

ملیسادر از جمله قهرمانان مرموز و شهر آشوب مجموعه داستان نغمه‌ای از یخ و آتش و یخ و سریال بازی تاج و تخت بود. او در ابتدا با راهنمایی و تلقی این نکته که استنیس باراثیون وارث بر حق تاج و تخت و آزور آهای است، مجموعه‌ای از حوادث خونین و دیوانه وار را که به فرسایشی کردن کشمکش پنج پادشاه و از دست رفتن نیروهای زیادی در وستروس انجامید را رقم زد. اما در ادامه با مرگ جان اسنو، ملیساندر که بعد از مرگ استنیس باراثیون و آتش زدن دیوانه وار شیرین باراثیون فاقد اعتبار و ارزش بود، با زنده کردن جان اسنو و رساندن جان به دنریس، یعنی مدعی پرمدعا و البته با امکانات و نیروی تخت آهنین وستروس، توانست جبران مافات کرده و اندک سویی برای گستراندن در شب طولانی را نوید دهد.

در قسمت سوم بعد از مدتها که در ابتدای فصل هشتم خبری از راهبه سرخ مو نبود، دقیقاً قبل از شروع نبرد او به طرزی حماسی و مرموز بازگشت. وی با آتشین کردن شمشیرهای دوتراکی ها، برافروختن آتش خندق و برانگیختن انگیزه آریا استارک برای مقابله با تاریکی و شاه شب نقشی گسترده و مهم در اپیزود سوم و نبرد وینترفل داشت. راهبه سرخ مو به خوبی نماد یک انسان است با همه بلند پروازی‌ها، جاه طلبی‌ها، اشتباهات، فداکاری‌ها که به او قالبی انسانی و قابل لمس می‌دهد. بازی ستودنی و ماندگار بازیگر نقش ملیساندر یعنی کاریس فن هاوتن که شخصیتی تقریباً مانند این نقش را در فیلم کتاب سیاه نیز بازی کرده بود، در ارائه تصویری واقعی و محسوس از ملیساندر و اغوا گری هایش نقشی مهم داشت. فن هاوتن به خوبی همسری و هماوردی خوب برای گای پیرس است که خود از بازیگران قدرتمند و البته کم کار سینما است. در اپیزود سوم ملیساندر به فرجام کار خود رسیدف او خیلی فروتنانه به سر داووس سی ورث این حقیقت را منتقل کرد که سپیده دم او زنده خواهد بود و نیازی به اعدام نیست. در سپیده دم و بعد از کشتاری طولانی که از کشته پشته ساخته شده بود، او با در آوردن گردنبند و جامه گرم با شمایلی پیر و واقعی دل به سرما داد و جان به رلور سپرد. ملیساندر به خوبی با اختیار مرگ را اختیار کرد و به سرنوشت یکی از مرموزترین شخصیت‌های این سریال پایان داد. ملیساندر به همراه لرد واریس، پتایر بیلیش، تایوین لنیستر، از سیاست پردازان قهار بودند که پشت پرده دسایس مختلفی را پیش می‌بردند. از این جمع تنها واریس باقی مانده که با بر پیشگویی او نیز در غربت خونش بر زمین ریخته خواهد شد. باید منتظر بود و فرجام کار لرد واریس را نیز دید.

 

سر بریک داندریون نمادی از قهرمانان وفادار قرون وسطی

بریک داندریون از قهرمانانی بود که در کتاب اول و فصل اول سریال  game of thrones توسط ادارد استارک به همراه توروس از میر برای سرکوب گرگور کلگین (مانتین) فرستاده شد. بعد از کور شدن و همره شدن با توروس، او به مذهب رلور در آمده و ۱۹ بار زنده می‌شود. در انجمن برادری بدون پرچم او گروهی شبه آنارشیست را بنیان نهاد که کارکرد خاصی نداشت و در نهایت در داستان او جان خود را برای احیای بانوی سنگدل (لیدی استون هرت) یا همان کاتلین تالی فدا کرد. در سریال البته او این روند را با رفتن به شمال به همراه دیگر اعضا ادامه داد. مرگ به یاد ماندنی توروس برای مخاطبان هر آن مرگ قهرمانانه بریک داندریون، برین، پادریک پین، جورا مورمونت، لیانا مورمونت، تئون گریجوی، اد محزون و… را نوید می‌داد و چه نوید دلتنگ کننده‌ای. می‌توان به نمایندگی همه آنها به بریک داندریون اشاره کرد. قهرمانانی که پیچ و مهره چرخ جاه طلبی قهرمانان اصلی داستان و روایت می‌شوند و قبل از حذف آنها شاید نقش تعیین کننده و پیش برنده‌ی آنها به چشم نیاید.

نبرد وینترفل

سرود محزون پادریک پین این نوید را می‌داد که شاهد خداحافظی تلخی با این دسته از قهرمانان باشیم. قهرمانانی که شش کتاب و هفت فصل برای پروراندن آنها در ذهن خود صبر کردیم. حال تنها از آنها خاطره‌ای بر جای مانده است. خاطره سبک سری تئون، بدخلقی و جدیت و بزرگ منشی جورا مورمونت، خیره سری و قد بودن لیانا مورمونت، گفتار و دید منحصر به فرد اد محزون به زندگی، ساده دلی پادریک پین، تک بعدی و هدف گرا بود صرف برین. همه اینها مثل خوابی عمیق بود که تنها خاطره‌ای مبهم و گنگ از آن بر جای می‌ماند. درست مثل خاطره فداکاری بارها و بارهای جورا مورمونت که دل بسته شاهدختی با چشمان بنفش بود و بارها و بارها جان خود را فدای دوست کرد و در نهایت به آرزویش نیز رسید و اما بریک داندریون هم مستثنی از این قاعده نیست. ملیسادر با اشاره‌ای شاید سطحی این نکته را یاد آور شد که او به مانند هودور به وظیفه خود عمل کرد و بیستمین جانش را باارزش و هدفمند به آریا هدیه کرد. آریایی که درست به مانند قهرمانان فیلمی هندی از ناکجاآباد بر سر نایت کینگ یا همان شاه شب خراب شد و شد آنچه نباید می‌شد!

 

نبرد وینترفل محل شدن تئوری جذاب شاه شب / برن استارک

یکی از پر بحث و پرطرفدارترین ایده‌های شکل گرفته در بین خوانندگان کتاب و بینندگان سریال ماهیت شاه شب، برن استارک و هویت واقعی کلاغ سه چشم، ارتباط بین این دو شخصیت و اینکه برن همان شب است، آزور آهای و غلبه او بر شاه شب، لشکریان بی پایان شاه شب و طریقه غلبه بر وی و چنین پرسش و تئوری جذاب دیگر. گردآوری و لشکر کشی شاه شب ( نایت کینگ) در این سریال خوب بود و حضور خود شاه شب حتی در قسمت سوم تا حدودی قابل قبول بود به خصوص تقابل او با تئون گریجوی که قهرمانانه به او حمله کرد ولی مشکل این مورد از جایی شروع می‌شود که سازندگان ساده‌ترین تئوری و روش غلبه بر شاه شب را انتخاب و بر همان طریق که متاسفانه کلیشه‌ای هم هست به دست آریا استارک او را به عدم می‌فرستند. این مشکل زمانی می‌شود که بدانیم نغمه‌ای از یخ و آتش فانتزی قرون وسطایی دیوانه واری از جی آر آر مارتین بود و با مقدمه چینی و نشانه گذاری مارتین بلایی بر قهرمانان می‌آورد که هم حرص مخاطب را به شدت در می‌آورد و هم برای او کاملاً غیر قابل پیش بینی بود ولی از بعد فصل چهارم و به خصوص در فصل هفتم شاهد نزول داستان پردازی‌ها، دسیسه چینی‌ها و زد و بندهای پشت پرده و تئوری‌های سریال بودیم. شاید این به فاصله گرفتن تدریجی سریال از کتاب مربوط می‌شد. سرنوشت شاه شب و رودررویی او با برن استارک که در قامت کلاغ سه چشم بود ساده‌ترین و کلیشه‌ای پلن ممکن برای اوج این سریال بود، شایدهم مشکل در روایت ضعیف و با اغماض متوسط این قسمت بود که علی رغم بعضی نکات مثبت فاصله زیادی با نبرد نامشروع‌ها یا خانه نامطبوع یا اپیزود دیوار داشت، اپیزودهایی که واقعاً پر از هیجان و ابتکار بود ولی در نبرد وینترفل یا همان شب طولانی انگار سازندگان سریال قصد داشتند زودتر قال قضیه را کنده و راهی جنوب و کشمکش با سرسی لنیستر خیره سر شوند.

نبرد وینترفل

 

دوماه برای فیلمبرداری و جان بخشیدن به سکانس‌های اپیزود سوم فصل هشتم وقت و انرژی و بودجه ر نظر گرفته شد ولی نتیجه کار خالی از هیجان و به نظرم بیشتر از باب رفع مسئولیت و برای راضی نگه داشتن مخاطبان سریال با پایانی خوش بود. مخاطبانی که غرق شخصیت‌های زیادی و هیجان بالای این قسمت شدند ولی در درازمدت متوجه می‌شوند که چه کلاه گشادی بر سر آنها رفته است. نقطه اوج این امر هم روایت سردستی بود که برن و شاه شب را تقریباً نادیده گرفته و بر نقش ملیساندر و آریا تکیه کرد. ملیساندر البته حضوری قابل قبول داشت ولی هجوم آریا در حضور لشکر و فرماندهان مهیب شاه شب و نحوه کشتن شاه شب که بی نهایت به یکی از شگردهای ری در جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای نبود، روشی قدرتمند برای پایان دادن به کابوس شاه شب نبود. شاید هم سالها فکر کردن در مورد تئوری‌های مختلف و پیچیده کردن هرچه بیشتر این تئوری انتظار را لااقل برای راقم این سطور چنان بالا برده برد که به این پایان برای وینترفل و شاه شب نمی‌توان واژه‌ای جز شکست اطلاق کرد. و متاسفانه این شکست با عدم درست از نسوز بودن دنریس، قدرت نبرد تن به تن جان، بی چهره بودن آریا و وارگ کردن برن بیشتر به چشم می‌آید. در مقام مقایسه هجوم مردکان به رهبری شاه شب به کویینز کرون و موسیقی شکوهمند رامین جوادی و مرگ فراموش نشدنی و پر از نکته هودور کجا و این پایان باسمه‌ای و به شدت قابل پیش بینی کجا؟

 

قهرمان‌های دست و پا بسته نبرد وینترفل

گروهی از قهرمانان شامل سانسا استارک، تیریون و لرد واریس در نبرد وینترفل در سردابه و دالان‌ها پناه می‌گیرند. یکی از مشکلات فصل هشتم و به تبع آن قسمت بسیار مهم سوم، وجود قهرمان‌های زیاد و عدم کارکرد خاصی برای آنان است. متاسفانه در این اپیزود بر خلاف ملیساندر که نقشی محوری داشت لرد وارس و تیریون که از قهرمانان چشمگیر ۶ فصل اول بودند، به تدریج در فصل هفتم و به خصوص در این فصل در حد پادوهایی دست چندم و یا زمینه‌ای برای انتقال دیالوگ یا تشویق دیگر قهرمانان نزول کرده‌اند. این دو قهرمان به همراه لیتل فینگر از موتورهای محرکه قدرتمند داستان بودند ولی درست به مانند افراد سالمند این دو و به خصوص لرد واریس مشغول گذراندن بازنشستگی شخصیت خود و در نهایت رودرروی با مرگی است که ملیساندر وعده داده بود. تیریون و واریس خیلی با آتش و خون که التهابی که می‌شد انتظار داشت و حس کرد، فاصله دارند، این اتفاق قبل‌تر برای لیتل فینگر در فصل هفتم هم رخ داده بود، چنان چه او نیز در حال نزول بود ولی نه در حد تیریون و واریس و قرار گرفتنشان در سردابه وینترفل.

متاسفانه سمول تارلی، سندور کلگین و حتی اد محزون هم تا حدود زیادی به این امر مبتلا هستند. جای تعجب است که سم با عدم مهارت در جنگ عازم میدان نبرد شده و البته همین مبتدی بودن او باعث کشته شدن اد محزون یکی از بهترین شخصیت‌های پرداخت شده در کتاب می‌شود، شخصیتی که البته انتظار مرگ او می‌رفت. سندور کلگین هم دچار ترس همیشگی از آتش و فرو رفتن دوباره در جلد حامی آریا استارک شد. قسمت سوم فصل هشتم هرچقدر بر پاشنه آریا استارک و ملیساندر و دنریس گذشت بر وفق مراد دیگر شخصیت‌ها نبود و ما شاهد شخصیت پردازی و حضوری ناموزون در این زمینه بودیم. شلوغی کار شاید ضرورت این امر را ایجاب می‌کرد که کار دو ساعته شود. میزان بودجه و پیش تولید که عظیم و از نظر زمان پخش نیز مشکلی نبود، پس می‌شد اپیزودی دو ساعته و مفصل را مشاهده کرد ولی سازندگان بنا بر همان سائق قدیمی پیش رفتند.

 

نبرد وینترفل، شاید وقتی دیگر

نبرد وینترفل علاوه بر فیلمبرداری و جلوه‌های ویژه خوب (لااقل در مقایسه با یک سریال) دارای ضعف‌های دیگری نیز بود. موسیقی رامین جوادی علی رغم التهاب و لطیف بودن در بعضی لحظه‌ها، فاقد کوبندگی و شکوه همیشگی بود. شاید رامین جوادی نیز به ملال آور بودن ریتم سریال و آب بستن در ایده‌ها دچار شده است. ولی بدتر از موسیقی جوادی، طراحی اکشن و بی هدف بودن داستان و روایت و سرهم بندی شدن آن بود. راهی کردن دوتراکی ها و قلمع و قمع شدن آنها در سی ثانیه بدون به تصویر کشیدن اکشن آن، واضح نبودن نقش آنسالیدها، واضح نبودن دید از قلعه و میزان نفوذ مردگان در آن از عمده‌ترین ضعف‌ها در طراحی اکشن بودند. به خصوص بر باد رفتن لحظه‌ای دو تراکی ها به دلیل نبود پلنی خوب و جمع برای این قسمت در به تصویر کشیدن التهاب جنگ و خلاصه کردن آن در هجومی زامبی وار مثل رزیدنت اویل، جنگ جهانی زد و… بود. با استفاده از خندق، منجنیق، تیراندازان و موانع وینترفل خیلی بیشتر می‌شد چالش‌ها و هیجان‌های بکرتری را به مخاطب عرضه کرد. در این مورد نبرد هلمز دیپ و میناس تیریث و متعاقب آن پله نور واقعاً شکوهمند و ستودنی بودند. این موارد پیشکش حتی نبرد وینترفل نتوانست نصف هیجان و دقت دیوار، نبرد نامشروع‌ها و یا خانه نامطبوع را منتقل کند.

البته بعضی لحظه‌ها مثل مرگ دلنشین لینا مورمونت و فداکاری تئون گریجوی عالی کار شده بود ولی دخترکی که شبیه شیرین بود اصولاً فاقد حداقل نقشی در این قسمت بود. این یک دست نبودن به کل کار لطمه زده و باعث مغشوش شدن و درهم بودن روایت شد. گاه احساس و هیجان به اوج می‌رسید و گاه به خاطر بازی ضعیف آیزاک همپستد رایت در نقش برن استارک با بازی‌های سرد و بی روح و سکانس‌هایی بی روح‌تر روبرو بودیم. می‌شد تقبل چندین فرمانده شاه شب با تون یا جان و یا دنریس لحظات جالبی را رقم زند. ولی بهترین لحظاتی که می‌شد خلق کرد صرفاً در حد صحنه‌های قابل احترام دفاع جانانه تئون گریجوی از برک استارک شد.

 

خلاصه بحث

قسمت سوم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت (بازی شاهان) امروز صبح به مخاطبان و بینندگان پروپا قرص تقدیم شد. این قسمت با توجه به ضعف‌های زیادی در ساختار نتوانست بیشتر از اپیزودی متوسط تا قابل قبول و صرفاً در حد سریال بازی تاج و تخت باشد. از نمرات بالای نه در اپیزودهای قبلی در این اپیزود به نمره نازل ۷.۸ رسیدیم. این امر پایان نزول روز افزون و فصل به فصل بود که البته در هیاهوی فصل هفتم گم شد ولی بزرگ بودن ضعف‌های ساختاری که نشأت گرفته از تغییراتی بود که خودسرانه و بدون در نظر گرفتن منطق روایی در این سریال اعمال می‌شد، نتیجه‌ای جز این نداشت. قسمت چهارم هم بنا برپیش بینی بیشتر در مورد تمهیدات سرسی، فراموش کردن نبرد وینترفل و تمرکز بر چالش با بارانداز پادشاه و ادامه نبرد تاج و تخت و تصاحب تخت آهنین خواهد بود. باید دید فرجام این سریال به کجا خواهد کشید؟ فصلی به یادماندنی مانند فصل اول و چهارم و یا نزول روز به روز به مانند فصل هفتم.