موتورهای مرگبار یکی از آثار ساخته شده در ژانر فیلم‌های پسا آخر الزمانی است. فیلم‌هایی که گاها با نگاهی به گیشه و یا با زمینه‌ای از تم وحشت ساخته می‌شوند. این فیلم براساس مجموعه داستانی نوشته فیلیپ ریو، با کارگردانی کریستین ریوز و تهیه کنندگی پیتر جکسون روانه سینما شده است. اقتباسی از فیلیپ ریو که البته با تهیه کنندگی یکی از پرطرفدار و موفق‌ترین کارگردانان حال حاضر سینما ساخته شده است، هر بیننده‌ای را وسوسه می‌کند تا این اثر سینمایی را تماشا کند. در این مقاله سعی خواهیم کرد که به معرفی این فیلم سینمایی بپردازیم.

 

پسا آخرالزمان  نگرانی واقعی یا تنها زمینه ای برای فتح گیشه؟

موتورهای مرگبار فیلمی در رده آثار پسا آخرالزمانی است. پسا آخرالزمان (post-apocalyptic) دسته‌ای از آثار در حوزه ادبیات و یا سینما هستند که با نگاهی به آخرالزمان، اثرات و شرایط زندگی بعد از آن، توانسته به خصوص بعد از وقوع جنگ جهانی دوم، مخاطبان بی شماری را با خود همراه کند. گستره بسیار زیاد این آثار به گونه‌ای که مجموعه عظیمی از کارهای سینمایی با موضوعات مختلف را می‌تواند در خود جای دهد: در حوزه سینما، آثار اکشن و ماجراجویی، علمی – تخیلی و همچنین آثار ترسناک که بر مبنای تم آخرالزمان و شرایط تیره و مصیبت بار بعد از آن زمینه وقوع می‌یابند.

اگر بخواهیم فهرست وار مشهورترین فیلم سینمایی ساخته شده در این حوزه را نام ببریم می‌توان به کتاب الی، یخ شکن، سه گانه ماتریکس (واچوفسکی ها)، ۲۸ روز بعد و ۲۸ روز بعدتر دنی بویل، جاده (اقتباسی قدرتمند براساس رمان مشهور کورمک مک کارتی)، مجموعه ترمیناتور، مکس دیوانه (مد مکس)، اهریمن ساکن، من افسانه‌ام، وال ای، هوش مصنوعی و بسیاری دیگر از آثار اشاره کرد. کارگردانان مشهور بسیاری دست به ساختن فیلم‌هایی پر حادثه، دلهره آور و بحث انگیز زده‌اند. آخر الزمان به تصویر کشیده شده در این تولیدات می‌تواند در اثر عوامل مختلفی باشد: وقوع حوادث طبیعی مثل ذوب شدن برف‌ها، سردی هوا، زلزله (جاده) و…، یا خیزش ماشین‌ها ( ترمیناتور، ماتریکس)، زامبی‌ها، انتشار ویروسی مهیب (ابلیس، جنگ جهانی زد)، جنگ‌های فراگیر جهانی (کتاب الی، موتورهای مرگبار، مکس دیوانه و..) باشد. این امر از جالب‌ترین و مفیدترین زمینه‌های هشدار دهنده این نوع ادبیات و متعاقب آن آثار تولید شده سینمایی است. مخاطب با دیدن یا خواندن این آثار هنری جدای از لمس حس کم نظیر هیجان و تعلیق غالباً دچار تلنگر و برانگیختن حس‌های انسان دوستانه می‌شود و به سمت تعلق و اندیشه برای عدم تکرار چنین آینده تیره و تاری می‌شود.

 

درون مایه موتورهای مرگبار

موتورهای مرگبار داستانی شباهت به بیشتر فیلم‌های آخر الزمانی از جمله مکس دیوانه (مد مکس) دارد. این فیلم در مورد شهرهای متحرک غول آسایی است که در سراسر پهنه زمین بر سر منابع باقیمانده نبرد می‌کنند. بعد از جنگی ۶۰ دقیقه‌ای که غالب تمدن از میان رفتند، حال سرنوشت در دستان این شهرهای بزرگ متحرک است که نبردی گلادیاتوری البته از زاویه‌ای مدرن‌تر و تا حدودی شبیه مد مکس به معرض نمایش بگذارند. داستان از زاویه دید دو جوان به نام هستر شاو و تام نتس ورثی روایت می‌شود. هستر شاو (هرا هیلمار) دختر مرموز و ماجراجویی است که وقتی شهری صنعتی و کوچک از ایالات باواریا توسط ابر شهر متحرک لندن شکار می‌شود، عازم قتل مسئول ارشد تاریخ شناسی شهر لندن یعنی تادئوس ولنتاین (هوگو ویوینگ) می‌شود ولی جوانکی جویای نام و جستجوگر در باستان شناسی به نام تام نتس ورثی (رابرت شیهان) مانع از این امر می‌شود. در ادامه تام با هستر همراه می‌شود و سفری طولانی را آغاز می‌کند سفری که به تغییر ذهنیت تام از چیزی که باید باشد و نقشی که باید انجام دهد، منجر می‌شود ….

شاید اولین نقطه ضعف موتورهای مرگبار که براساس مجموعه داستان‌های فیلیپ ریو ساخته شده، درونمایه غالباً ضعیفی است که در فیلمنامه ساخته و پرداخته شده است. در زمانه‌ای که فیلم آخرالزمانی و پسا آخرالزمانی غالباً پر طرفدار است و غولی تمام عیار از نظر فیلمنامه، اکشن بی نقص و موسیقی عالی به نام مکس دیوانه ظهور می‌کند، می‌توان ادعا کرد که دیگر بعید است غولی همپا با این شاهکار تمام عیار در سینمای پسا آخر الزمانی ظهور کند. جرج میلر با شناخت تمامی المان و عناصر مؤثر در فیلمی پر تعلیق و سراسر اکشن که از ثانیه اول ذره‌ای آرام و قرار ندارد، توانست یکی از بهترین فیلم‌های دهه جاری میلادی را روانه سینماها کند، فیلمی که با فروش ۳۷۸ میلیون دلاری هم در گیشه تقریباً موفق بود و هم با فتح ۶ جایزه اسکار و نامزدی در ۴ جایزه بسیار مهم، از نظر منتقدین هم فیلمی عالی و با کیفیت ارزیابی شد.

موتورهای مرگبار

اولین مشکل هم همین است، وقتی در مد مکس ایده‌ای به بهترین وجه به تصویر کشیده است، چه نیازی است که به طریقی الکن و عامه و غالباً نوجوان پسند آن را دوباره به خلق الله قالب کرد. اگر شفاف نگاه کنیم، ایده موتورهای مرگبار البته در قالب به تصویر کشیده سینمایی و نه رمان‌های هیجان انگیز فیلیپ ریو، ترکیبی از مد مکس به علاوه المان‌هایی از قلعه متحرک هاول هایائو میازاکی و تم ماجراجویانه فانتزی سیاهچاله و اژدهاست. این ترکیب امتحان پس داده، برخورد دو شخصیت پسرجوان خام با دختری جسور و تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر بارها و بارها در سینما تجربه شده است. در مکس دیوانه ورود شخصیت‌ها و ادبیات پر از اغراق و زبان خاص میلر توانست این شیمی روابط را به بالاترین حد برساند، ولی در موتورهای مرگبار متاسفانه اصولاً ورای طراحی تیپ اولیه گامی برای واقعی جلوه دادن این روابط صورت داده نشده است.

فیلمنامه خیلی چکش وار به معرفی افراد در غالب رویدادهای مختلف می‌پردازد، این کار در اکشنی پر التهاب و پرتعلیق با معرفی جزئیات حیاتی می‌تواند به شرطی که مخاطب حوصله‌ای برای این جور کردن پازل داستان داشته باشد، امری پذیرفتنی باشد ولی در موتورهای مرگبار ما به جز سکانس اولیه یک شهر صنعتی باواریایی که البته خود وام دار دو سکانس ابتدایی مکس دیوانه است، سکانس پر کشش و استخوان داری را برای کشاندن مخاطب به دنبال خود نمی‌بینیم. غالب فیلمی‌های پسا آخرالزمانی که قهرمانانی نوجوان دارند و طبعاً گروه مخاطب آنها نیز غالباً نوجوان و جوان هست داستانی قابل پیش بینی و متکی بر ستاره‌های نوجوان و نوجوان پسند خود دارند ولی این فیلم از بابت و با داشتن رابرت شیهان و هرا هیلمار اصلاً ستاره چندانی ندارد که بخواهد مثل مثلاً رابرت پتینسون و کریستین استوارت و… صرفاً براساس آنها گیشه‌ها را فتح کند. به خاطر همین تنها چاره فیلمنامه قدرتمند و پرکشش نظیر سه گانه افسانه‌ای ارباب حلقه‌هاست و همکاری سه گانه فرن والش، فیلیپا بوینز و پیترجکسون با تهیه کنندگی پیتر جکسون نوید کاری خوب همانند منطقه ۹ نیل بلوم کمپ را می‌داد ولی متاسفانه باید گفت که فیلنامه موتورهای مرگبار پاشنه آشیل و بزرگترین ضعف این کار است.

موتورهای مرگبار فاقد ۴ شخصیت قدرتمند و طوفانی است، چیزی که ما یک دوجین آنها را در سه گانه ارباب حلقه‌ها دیدیم، ولی انگار این فیلم سرنوشتی شبیه کینگ کونگ دارد که به خاطر شلوغی و ستاره‌های مختلف غالباً همدیگر را دفع کردند و فیلم ستاره چشمگیری نداشت. در موتورهای مرگبار ورای رابرت شیهان و هرا هیلمار ستاره واقعی هوگو ویوینگ است که نقش‌های ماندگار و دلچسب در سه گانه های ماتریکس و ارباب حلقه‌ها داشت ولی با ترکیبی از عناصر شخصیت‌های مأمور اسمیت و لرد الروند واقعاً این تادئوس ولنتاین باستان شناس پر ادعا که در فکر ساخت سلاح مدوسا است، معجون عجیب و غریبی در آمده که فاقد تأثیر گذاری و صرفاً در حد آنتاگونیستی تک بعدی و فاقد تأثیر گذاری است. به این لیست باید شخصیت عجیب شرایک با بازی استیفن لانگ را باید اضافه کرد که نقشی عالی را در آواتار جیمز کامرون تجربه کرد. شرایک موجودی برگشته از دل مرگ و ترکیب آهن و عناصری از انسان است، او که هستر شاو را در ماجرایی نجات داده وبزرگ کرده در فکر این است که او را هم مانند خود روبوتی انسان وار کند. با فرار هستر شاو که در فکر انتقام از تادئوس ولنتاین (به خاطر کشتن مادر هستر شاو) است، شرایک نیز دیوانه وار به دنبال هستر شاو و گرفتن انتقام به خاطر شکستن عهد می‌گردد. هستر شاو و تام نتس ورثی که قرار است در بازار برده فروشی جنوب فروخته شوند توسط آنا فنگ با بازی جیها نجات پیدا می‌کنند. شخصیتی که انگار از دل دنیای ماتریکس به موتورهای مرگبار آمده و بیشتر رنگ و بویی ماتریکسی دارد تا … . با پیوند خوردن این شخصیت‌ها با هم در نهایت همه در فکر تقابل با ابر شهر، استعمارگر لندن می افتند که جاه طلبانه به سمتشان گوا در شرق می‌تازد.

داستان و اوج و فرود این فیلمنامه صرفاً در مواردی که گفتیم خلاصه می‌شود ولاغیر. واقعاً این فیلم خالی از جزئیات تأثیر گذار، پیچش‌های داستانی و حتی شخصیتی و هرگونه اوج و فرود دلهره آور است. این فیلمنامه رو و یکنواخت فاقد تاثیرگذاری لازم است و واقعاً این از پیتر جکسون و تیم فیلمنامه نویسی او که غالباً آثاری خوب را در کارنامه داشتند بعید است. اینکه یک فیلم در ۴ سکانس و یک خط پیرنگ خلاصه شود فاجعه است، به خصوص وقتی ۱۰۰ میلیون دلار (حتی گفته می‌شود ۱۵۰ میلیون دلار) صرف ساختن همچین فیلمنامه‌ای شود.

معرفی موتورهای مرگبار

 

اجرا و بازی در موتورهای مرگبار

در این فیلم بازی‌ها علی رغم تلاش بازیگران هوگو ویوینگ و استیفن لانگ شاهد بازی چشمگیر و کارسازی از هیچ کدام از بازیگران فیلم نیستیم. مشابه اتفاقات فیلم جنس بازی کلیشه‌ای بازیگران هم چیزی است که بارها و بارها در سینما مشاهده کردیم و هستر شاو انتقامجو، تام سر به هوا و تادئوس ولنتاین آب زیر کاه و جاه طلب بارها و بارها به تصویر کشیده و صرفاً با تغیر پس زمینه این بار آنها را در این کار می‌بینیم. اگر مثلاً هوگو ویوینگ را به جای جرمی آیرونز و بازیگران مشابه را در سیاهچاله و اژدها قرار می‌دادیم فرق چندانی نمی‌کرد چون علی رغم تفاوت ادبیات پسا آخر الزمانی و فانتزی شکل گیری، بسط و پایان این خط روایی کاملاً مشابه هم هست. شاید بدترین بازی این فیلم متعلق به جیها در نقش آنا فنگ است، واقعاً در اغلب فیلم‌های پرفروش هالیوودی بدعت بد جدیدی اختراع شده که باید قهرمان زرد پوست (غالباً چینی!) حتما در این فیلمها وجود داشته باشد. این کار ورای شعار،  به نظر بنده بیشتر برای تسخیر بازار فوق العاده فروش در کشور چین است. چیزی که در موتورهای مرگبار به چشم نمی‌بینیم و فروش این فصل در سراسر دنیا واقعا ناچیز بودولی در مقابل مثلا فیلم انتقام جویان: پایان بازی در چین تاکنون ۵۱۱ میلیون دلار فروش کرده است و قرار است تا سقف ۶۵۰ میلیون دلار فروش داشته باشد ولی موتورهای مرگبار در چین به فروشی ناچیز شاید در حد ۱۰ میلیون دلار رسید و این پایانی جالب برای سینمای بازار مشترک نیست که فیلم‌هایش بیشتر به وصله ۴۰ تکه می‌ماند تا فیلمی منسجم و قدرتمند.

موسیقی موتورهای مرگبار

شاید عنصر مکمل مؤثر اکشن بی نظیر مد مکس، موسیقی شاهکار یانکی ایکس ال بود، هنری که با ترکیب اکشن فیلم، شاهکاری پر از هیجان و تعلیق آفرید. واقعاً از ثانیه اول تعلیق و ضرباهنگ تند و حماسی در بستر موسیقی یانکی ایکس آل جاری بود و رنگ اغراق فیلم با حجم بالای موسیقی به خوبی تعدیل و به مخاطب خورانده می‌شد ولی در موتورهای مرگبار به جز سکانس‌های ابتدایی ما صرفاً شاهد تم های اولیه و کلیشه‌ای هستیم که فقط پر کننده صحنه‌ها و القا کننده حداقل احساس به مخاطب است. باز هم واقعاً جای خالی پیترجکسون در نقش تهیه کننده به چشم می‌آید. هرچقدر پیترجکسون در تهیه کنندگی منطقه ۹ موفق بود در موتورهای مرگبار و چینش عوامل قوی برای ارائه کاری موفق مستأصل است. در اینجا نیز کار بر عهده یانکی ایکس آل هست ولی می‌توان گفت این اثر صدها سال نوری با مکس دیوانه و موسیقی حیرت انگیزش فاصله دارد.

 

نقاط قوت موتورهای مرگبار

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو، موتورهای مرگبار مثل هر اثر سینمایی علی رغم ضعف های اساسی در ساختار فاقد هرگونه ویژگی مثبت نیست. اولین عنصر خوب در روایت این فیلم جلوه‌های ویژه یکدست و به نسبت بودجه فیلم با جزئیات قابل قبول است. البته در فیلم تقریباً شهرهای ماشینی و متحرک کمی به تصویر کشیده است ولی تقابل همین شهرها با کمک جلوه‌های ویژه، فیلمبرداری و طراحی صحنه و چهره پردازی خوب موفق از آب در آمده است. شاید اگر یک فیلمنامه جذاب و بدیع، کارگردانی خوب از کریستین ریوز و موسیقی هم سنگ ماتریکس و یا مکس دیوانه در اینجا نیز وجود داشت، می‌توانستیم نقش بهتری از جلوه‌های ویژه ستودنی، فیلمبرداری خوب، تدوین قابل قبول و طراحی صحنه حائز اعتنای این فیلم را شاهد باشیم ولی نتیجه این آش شله قلمکار فیلمی است که دارای نیمه‌ی اولی تقریباً متوسط و نیمه دومی فاجعه وار هستیم. اینقدر روایت این فیلم الکن و تک بعدی است که مخاطب نمی‌تواند وارد لایه‌های زیرین و غور در جهان بینی و شهری استعمارگر به نام لندن و ارتباط فیلم با عصر بخار و سعادت آدمی و ماهیت وجود انسان شود. اینقدر لایه اولی روایتی رقیق و کم تأثیر است که مخاطب بعد از نیم ساعت اول دیگر توان کشش و دنبال کردن فیلم را ندارد. شاید بهتر بود پیترجکسون خود با حوصله و صبر بیشتری روایت و کارگردانی فیلم را به عده می‌گرفت تا اینکه آن را به دستان بی تجربه کریستین ریورز بسپارد.

 

سخن پایانی در باب این فیلم

موتورهای مرگبار

با تمام مواردی که گفته شد، موتورهای مرگبار روانه سینماهای دنیا شد. این فیلم درپایگاه نقد فیلم روتن تومیتو دارای امتیاز ۲۶% و در متاکریتیک دارای امتیاز ۴۴% و در آی ام دی بی دارای امتیاز ۶.۱ بود. این امر ساختار متوسط تا ضعیف این فیلم را نشان می‌دهد که نه توسط منتقدان مورد توجه قرار گرفت و نه تماشاچیان. فروش فیلم در گیشه هم فاجعه‌ای بود که می‌تواند دست پیترجکسون و کمپانی هزینه کننده را در جاه طلبی‌های بعدی و ریسک آن ببندد. موتورهای مرگبار با بودجه‌ای ۱۰۰-۱۵۰ میلیون دلاری روانه سینما شد و تنها توانست در سراسر دنیا ۸۳ میلیون دلار بفروشد، میزان فروش مورد نیاز برای بازگشت سرمایه فیلم حداقل ۴۰۰-۵۰۰ میلیون دلار بود ولی این فیلم حتی نتوانست کسر قابل توجهی از این عدد را به دست آورد. شاید این شکست در کنار استخوان‌های دوس داشتنی و سه گانه پرخرج و متوسط هابیت زنگ خطر را برای پیترجکسون به صدا در آورده است. اینکه هرکاری که او به عنوان کارگردان یا تهیه کننده به ساختنش دست زند لزوماً تبدیل به سه گانه شاهکار ارباب حلقه‌ها یا منطقه ۹ نخواهد شد. پیترجکسون باید هشیار باشد که به مانند جیمز کامرون یا کریستوفر نولان گام بعدی خود را با وسواس و درستی انتخاب کند و درگیر صرفاً رویاهای کودکی و نوجوانی خود نشود. اگر قرار است پیترجکسون را صرفاً با ارباب حلقه‌ها به خاطر بسپاریم که ایشان مختار است هر اثری را با هر کیفیتی سازد و تحویل مخاطب دهد ولی اگر قرار است دوباره روزی این کارگردان به استانداردهای ارباب حلقه‌ها و منطقه ۹ نزدیک شود، باید در رویکردها و حساسیت‌های خود در ساخت فیلم تجدید نظر کند ا دست کشیدن از گردش فیلم بر مبنای جلوه‌های ویژه، دوباره قصه های عمیق براساس فیلمنامه های دقیق به مخاطب خود ارائه دهد.

این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.