فیلم مادر آخرین کار دارن آرنوفسکی کارگردان شهیر هالیوودی است. یکی از بهترین و با اعتبارترین کارگردان‌های موجود در آن فضا که کارنامه‌ای بالنسبه گزیده و البته موفق دارد. آرونوفسکی با المان‌ها و ابزارهای موجود که در اختیار دارد در زمینه‌های مختلف توانسته فیلم‌های موفق را روانه پرده سینما کند. در ادامه دغدغه‌های ذهنی و هنری، این فیلم‌ساز به زمینه‌ای گام نهاده که توانسته در آن فیلمی موفق مثل چشمه که از نمونه قابل قبول در سینمای معناگرا است را به مخاطبان عرضه کند. بعد از چندین سال دوباره آرونوفسکی گامی دوباره بر این عرصه نهاده تا فیلمی پیچیده را تهیه کند. در این مقاله سعی خواهیم کرد که نگاهی گذرا به فیلم مادر محصول سال ۲۰۱۷ بیندازیم.

 

نگاهی به کارنامه دارن آرونوفسکی

آرونوفسکی از دسته کارگردان‌هایی هستند که در هیاهوی فیلم‌های تجاری هالیوود در کنار امثال کریستوفر نولان و کارگردان‌هایی نظیر او توانسته تعادل خوبی بین استفاده از جذب سرمایه و پرداختن به ایده‌های شخصی و مستقل ایجاد کند. نخستین فیلم مهم او پی بود که داستان دانشمندی را روایت می‌کرد که دنبال رمز و راز و قدرت عدد پی بود و همین امر باعث گرایش او به مسیری و البته روایت تأثیری بود که او می‌گذاشت. موفقیت نسبی فیلم نوید کارگردانی بااستعداد می‌داد که بتواند مسیری تازه در سینمای کمتر خلاق هالیوود شروع کند. این فیلم هم‌زمان با تعقیب کریستوفر نولان در سال ۱۹۹۸ ساخته شد. از قضا این دو کارگردان دو مورد از بهترین کارهایشان را در سال ۲۰۰۰ ساختند. نولان شاهکار ممنتو را ساخت و آرونوفسکی مرثیه‌ای بر یک رؤیا. فیلمی تلخ در باب اعتیاد، کارگردانی خوب و پر از تعلیق آرونوفسکی، موسیقی به‌یادماندنی و نوستالژیک کلینت منسل و استفاده از چهره‌های نوظهور این فیلم را به اثری تأثیرگذار و به‌یادماندنی تبدیل کرد. بعد از مرثیه‌ای بر یک رؤیا برخلاف نولان که غالباً به دنبال روایتی خلاقانه با استفاده از بودجه‌های هنگفت و ساخت فیلم‌های تجاری رفت، آرونوفسکی بیشتر دنباله‌رو ساخت فیلم‌های تقریباً شخصی و مستقل باقی ماند.

فیلم بعدی آرونوفسکی چشمه با داستانی پیچیده و موسیقی فوق‌العاده کلینت منسل بود. چشمه شامل سه داستان بود که در ترکیب با هم روایتی خوب را نصیب بیننده می‌کرد. داستان زنی که سرطان داشت و همسر دانشمند او در ترکیب با داستان جنگجوئی اسپانیایی که به دنبال درخت زندگی / جاودانگی بود. هیو جکمن و ریچل وایز در این فیلم به ایفای نقش کردند. این فیلم نمونه بارز خصوصیات فیلم‌های آرونوفسکی است. تصویربرداری سرد، روایتی درگیر کننده، موسیقی پر هیجان. چشمه دارای روایتی عمیق و معناگرا تر از مرثیه‌ای بر یک رؤیا بود که بیشتر ساحتی تک‌بعدی از نظر روایت داشت. نقطه اوج این فیلم موسیقی کم‌نظیر و فوق‌العاده دلنواز کلینت منسل بود، هنرمند کم‌کاری که هر اثر او زیبا و ستودنی بود و در چشمه او اثری را ارائه داد که زبانی شیوا برای تصاویر چشمه و مکمل آن‌ها بود. البته چشمه جدای از ارزش‌های سینمایی از چند جهت قابل‌بحث بود. اول اینکه آرونوفسکی گاها لایه‌های بالایی و زیرین روایت را توأمان ارائه می‌داد یعنی گاهی روایت در خدمت مفهوم بود و گاهی روایت نمی‌توانست بیانگر جامعی برای مفهوم خوبی باشد که در پس روایت داستان نهفته بود همین باعث شده بود عده‌ای از مخاطبین چشمه را شاهکاری ستودنی و عده‌ای اثری متظاهر و شعاری بدانند. جدای از این چشمه از نظر تجاری موفق نبود و همین باعث شد آرونوفسکی با توجه به ویژه کاری‌اش به گزیده کاری خود ادامه دهد.

فیلم بعدی او کشتی‌گیر با بازی میکی رورک بود. فیلمی که روایتگر دوران افول و زندگی خصوصی یک فرد شاغل در کشتی کج به نام رندی رم بود. کشتی‌گیر چه از نظر روایت و کارگردانی و چه بازی فیلمی ستودنی و قدرتمند بود که هم از نظر منتقدین نمره قبولی گرفت (و همچنین جایزه معتبر شیر طلایی جشنواره ونیز را تصاحب کرد) و هم از نظر تجاری حداقل نسبت به مرثیه‌ای بر یک رؤیا و چشمه موفق‌تر بود. موفقیت کشتی‌گیر با موفقیت درخور قوی سیاه ادامه پیدا کرد. این فیلم نیز به‌مانند کشتی‌گیر و البته این بار در دنیای هنر به حواشی و متن زندگی یک بازیگر تئاتر و چالش‌هایی برای هرچه بهتر ایفا کردن نقش اول باله دریاچه قوی چایکوفسکی می‌پرداخت. قوی سیاه برای آرونوفسکی هر از نظر تکمیل کننده موفقیت کشتی‌گیر بود. فیلم علی رغم بودجه اندک ۱۳ میلیون دلاری فروشی نزدیک به ۳۳۰ میلیون دلار را تجربه کرد، بازیگر نقش اول این فیلمی یعنی ناتالی پورتمن اسکار ۲۰۱۱ نقش اول زن را تصاحب کرد و همچنین چه از نظر منتقدین و چه بینندگان این فیلم امتیاز بالایی را کسب کرد.

بعد از قوی سیاه این کارگردان دست به ساخت نسخه‌ای عجیب‌وغریب از داستان طوفان نوح زد. داستانی نمادین با زمینه مذهبی که تم مورد علاقه آرونوفسکی برای پرداخت سینمایی بود. بودجه عظیم (۱۲۵ میلیون دلار) صرف این فیلم شد ولی جدای از فروش ۳۶۲ میلیون دلاری این فیلم، این فیلم دستاورد و رهاورد دیگری به دنبال نداشت. داستان فیلم جذاب نبود و عمدتاً بر مبنای جلوه‌های ویژه می‌گذشت، بازی‌های فوق‌العاده را شاهد نبودیم و می‌توان گفت که این فیلم با روایت نامتعارف خود از داستان نوح یک شکست در کارنامه دارن آرونوفسکی و گامی رو به عقب بود. چیزی که ما در خروج: خدایان و پادشاهان ریدلی اسکات هم شاهد بودیم و معرفی این موضوع بود که سینمای مذهبی با توجه به پیچیدگی‌های ساختار و همچنین غیرقابل‌پیش‌بینی بودن از نظر تجاری، اگر با هوشمندی و دقت فراوانی همراه نشود نمی‌تواند همیشه موفقیت هنری و تجاری را به همراه داشته باشد. بعد از نوح که در سال ۲۰۱۴ ساخته شد، آرونوفسکی به تم مورد علاقه‌ای شبیه به چشمه بازگشت. تمی که نویدی فیلمی هم سنگ چشمه را می‌داد.

فیلم مادر

زمینه داستانی فیلم مادر

فیلم مادر بازگشت به روایت چشمه و بیان دغدغه‌های آرونوفسکی در سینمای معناگراست که در چشمه با موفقیت روبرو شد. در مادر با یک نویسنده (خاویر باردم) و همسر او (جنیفر لارنس) آشنا می‌شویم. نویسنده که خانه او قبلاً دچار آتش‌سوزی و ویرانی کامل شده است با کمک همسر خود آن را بازسازی می‌کند، به جز این نویسنده با مشکل عدم الهام و به روی آوردن ایده‌های خود روبرو است. این مشکل با ورود یک پزشک بیمار (اد هریس) و سپس همسر او (میشل فایفر) و وقوع ماجراهایی همراه می‌شود که زندگی این زوج را درگیر حوادث عجیبی کرده و مختل می‌کند.

 

روایت در خدمت مفهوم یا مفهوم در خدمت روایت یا استیصال؟

در مادر آرونوفسکی دوباره شاهد بازگشت به فرم روایتی چشمه هستیم. در چشمه روایت پیچیده در پس‌زمینه‌ای از تمثیل بود ولی انگار در فیلم مادر ما با نگاه اشتباهی در زمینه برخورد با موضوعات به اصطلاح معناگرا روبرو هستیم. روایتی آرام یا با حوصله امری است که اکثراً در تکوین روایت این فیلم‌ها و گسیل مخاطب به سمت لایه‌های زیرین به کار می‌رود ولی انگار در فیلم مادر آرونوفسکی در انتخاب میان فیلمی تریلر و هیجان‌انگیز و در مقابل فیلمی تمثیل وار سرگردان است.

نتیجه این شده که با فیلم سر و کار داریم که نه در ظاهر روایت مثل مرثیه‌ای بر یک رؤیا و کشتی‌گیر موفق است و نه در لایه‌های زیرین مثل چشمه. فیلم به شدت مغشوش و سردرگم است و شاید این به خاطر سردرگم بودن خود کارگردان است که نه توانسته روایتی خوب را از دل فیلم در آورد، نه بازیگران را به درستی هدایت کند تا شاهد بازی‌هایی مثل کشتی‌گیر یا قوی سیاه باشیم و نه حتی توانسته فیلمی یکدست از نظر روایتی را بسازد چنانچه بعضی لحظات فیلم بسیار کش‌دار و بدون هیجان سپری می‌شود و در بعضی لحظات به خصوص در یک سوم پایانی درگیر روایتی دیوانه وار و البته فاقد تأثیر می‌شویم.

فیلم از روایتی تقریباً رئال به سمت روایتی ترسناک در زمینه‌ای از تمثیل و هیجان می‌شود. اشاره به رانده شدن آدم از بهشت، کشته شدن هابیل به دست قابیل، انتظار افراد برای مسیح و منجی موعود خود و عدم درک او و… نکات جالبی بود که می‌توانست در طی روایت بیننده را واقعاً درگیر و پر از سؤالات گوناگون کند ولی به نظر درنهایت اعصاب خوردی نصیب او می‌شود چه آرونوفسکی به مانند چشمه بیشتر نگران القای نظریات و نکات مد نظر خود هست تا انتقال درست این مفاهیم از طریق روایتی قدرتمند. در چشمه روایت فیلم خوب بود ولی در فیلم مادر متأسفانه با این خصیصه روبرو نیستیم، جدای از این در فیلم‌هایی مثل شاهکارهای استنلی کوبریک و  آندره تارکوفسکی غالباً قضاوت نهایی در فیلم صورت نمی‌گیرد و مقداری از تفسیر و قضاوت به بیننده بعد از تماشای اثر واگذار می‌شود چه یکی از ویژگی سینمای به اصطلاح معناگرا همین است ولی در فیلم مادر اگرچه این ایده‌ها خوب و درگیر کننده می‌تواند باشد ولی وقتی با روایتی ضعیف و مغشوش روبرو هستیم، این ایده‌های پس داستان انگار قوز بالا قوز باشد.

 

جنبه های دیگر فیلم مادر

همان‌طور که در بالا گفته شد علی‌رغم بهره گرفتن از بازیگران خوب مثل خاویر باردم، اد هریس، جنیفر لارنس، میشل فایفر یا دامنل گلیسن ولی شاید سرگردانی شدید آرونوفسکی به این بازیگران هم سرایت کرده و شاید شاهد یکی از بدترین نقش‌آفرینی‌های آن‌ها در کارنامه هنری‌شان باشیم. از جنبه کارگردانی، تدوین هم فیلم مادر نمره قابل قبولی نمی‌گیرد ولی شاید یکی از نکات مهم فیلم نبود کلینت منسل افسانه‌ای است که با موسیقی عالی خود نقش غیرقابل‌انکار به خصوص در روایت چشمه داشت. در فیلم مادر خبری از کلینت منسل نیست و به جای او یوهان یوهانسون بااستعداد کار را برعهده‌گرفته است. یوهان یوهانسنی که آثار درخوری مثل تئوری همه‌چیز و ورود را در کارنامه داشت و در این فیلم هم شاهد تلاش یوهانسون برای ارائه موسیقی خوب هستیم ولی شاید انتظار و عطشی که با چشمه در مخاطب ایجاد شده نتواند با موسیقی یوهان یوهانسون سیراب شود. یوهانسونی که متأسفانه به تازگی دار فانی را وداع گفت و به این ترتیب سینما یکی از استعدادهای خوب خود را در زمینه خلق موسیقی متن از دست داد.

معرفی فیلم مادر

خلاصه بحث

سینمای معناگرا چالشی قدیمی و البته هنوز در جریان در سینما است. سینما اکثراً به دو دسته جریان اصلی و تجاری و جریان هنری، روشنفکری یا تجربی و مستقل تقسیم شده است. مبنای روایت این دو سینما یا بر اساس سینما داستان‌گو و غالباً تک‌بعدی یا بر اساس سینمایی پیچیده است که در آن روایت هدف نیست بلکه وسیله‌ای برای بازگو کردن ایده‌ها، سرنخ‌ها و ایده آل‌های مؤلف اثر است. هر کدام از این رویه‌ها نیاز به زیر ساخت و تجربیاتی برای ارائه هرچه بهتر کار دارد.

 به طور کلی این سبک‌های روایتی خنثی هستند و نوع استفاده و عمق نگاه کارگردان معرف ارزش یا عدم ارزش این موارد هست. متأسفانه هالیوود سینمایی است که از نظر خلاقیت به شدت در سطح پایینی قرار دارد. هالیوود از نظر فراهم کردن بودجه، تهیه تدارکات و وجود استودیو و گروه‌های حرفه‌ای در سطح قابل قبول و بهتر است بگوییم در رأس سینمای حال حاضر در دنیا قرار دارد، ولی به خاطر کمبود ایده و خلاقیت سریعاً اکثر کارگردان‌های خلاق جذب این گروه‌های حرفه‌ای و استودیوها می‌شوند. موفقیت تجاری مسئله‌ای است که گریبانگیر اکثر کارگردان‌های موفق می‌شود و در مورد بقیه می‌توان گفت به خاطر موفقیت و محبوبیت به نوعی جمود و عدم پایش و بهبود درونی برای بالاتر رفتن آثار خود می‌شوند چنانچه بعد از چند فیلم این موارد کارگردان‌ها یا دچار سکون می‌شوند یا پسرفت. در این مورد کریستوفر نولان، پیترجکسون یا دارن آرونوفسکی مثال‌های خوبی هستند.

دارن آرونوفسکی با ساخت فیلم مادر این سکون و حتی پسرفت نسبت به کارهای نخستین خود را نشان داد. مادر از باب روایت به خاطر مشکلات مختلفی از کارگردانی تا تدوین، بازی‌های غالباً سردرگم و ضعیف فیلم چندان قدرتمندی نیست. هرچند همین فیلم نه چندان قابل قبول از بسیاری از نمونه های تجاری بهتر، قابل احترام تر و قابل تامل و واجد ارزش های بیشتری است ولی با توجه به گزیده کاری دارن آرونوفسکی امید است دوباره شاهد برگشت دارن آرونوفسکی به دوران درخشان مرثیه ای بر یک رویا، چشمه و کشتی گیر باشیم.

فیلم مادر

 

این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.