سریال چرنوبیل مطرح‌ترین سریال در حال پخش از شبکه اچ بی او (HBO) است. بعد از موفقیت نسبی و البته کمتر از حد انتظار فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت ، مینی سریال چرنوبیل با ایده بکر و جالب تاریخی – فاجعه‌ای خود بر موضوعی دست گذاشت که برای سینماگران موضوعی جالب و البته برای ارائه بازگردانی سینمایی پیچیده و سخت بود. فاجعه زیست – محیطی چرنوبیل که در اثر عدم تعادل در تعامل بین انسان و محیط زیست پیش آمد، رخدادی بود که علاوه بر جنبه تلخ و سیاه خود نکاتی زیادی را در خود داشت: از جمله مواردی که منجر به این فاجعه شد، عاملی که از تبدیل آن به عنوان فاجعه‌ای قاره‌ای جلوگیری کرد و همچنین عبرت‌هایی که با استفاده از آن می‌توان از بروز حوادثی مشابه پیشگیری کرد. شبکه اچ بی او با کمک شبکه اسکای انگلیس دست به ساخت این سریال زد. در این مقاله سعی خواهیم کرد که نگاهی هرچند کوتاه به جنبه‌های مختلفی از این موضوع بپردازیم.

 

چرنوبیل نمادی از ناسپاسی انسان نسبت به محیط زیست

از دیرباز انسان موجودی وابسته به مادر طبیعت بوده است. در دوره‌هایی از تاریخ با شکار و چیدن میوه‌ها و بعد کشت محصولات کشاورزی روزگار خود را می‌گذرانده است. با خیزش تمدن‌های مختلف بهره وری و استفاده ابنا بشر از مادر طبیعت چشمگیرتر شد. روش‌های تولید غذا و محصولات ارتقا پیدا کرد، جمعیت انسانی افزایش یافت. با شروع انقلاب صنعتی و تقریباً همزمان با آن کاهش بیماری‌های عفونی و رشد چشمگیر جمعیت دنیا، میل به استفاده از انرژی‌های نو مانند نفت و محصولات آن و بعدها انرژی هسته‌ای افزایش یافت. اگرچه سود سرشاری از استخراج نفت و یا تولید انرژی هسته‌ای به ابنا بشر رسید ولی تکنولوزی های نوین جدای از موارد مثبت، دارای آثار زیان بار محیط زیستی، افت ذخایر تجدید ناپذیر و حتی تأثیر سو بر سلامتی انسان و جانوران موجود در محیط زیست شد.

در زمان‌ها مختلف متفکرین و هنرمندان مختلفی درباره رابطه معیوب بین ابنا بشر و طبیعت هشدار دادند. جالب‌ترین این موارد یکی ساخته ستودنی آندره تارکوفسکی یعنی استاکر بود. استاکر در باب سرزمینی متروک بعد از وقوع حادثه‌ای مهیب (سقوط شهاب سنگ و یا جنگ و …) بود، سرزمینی ممنوعه که افرادی به طمع اتاقی موسوم به اتاق آرزوها که در آن آرزوهای افراد در آن برآورده می‌شد به صورت قاچاقی و با راهنمایی فردی به نام استاکر (راهنما) به آن سفر می‌کردند. فیلم که اقتباسی از کتاب پیک نیک در کنار جاده بوریس و آرکادی استروگاتسکی بود، توانست با کارگردانی و هدایت بی نظیر تارکوفسکی به فراز قله معنی صعود کند. استاکر به درستی داستان زیادی خواهی ابنا بشر و پاسخ مادر طبیعت بود و همچنین این حقیقت تلخ که خیره سری نوع بشر پایانی ندارد. به جز استاکر هایائو میازاکی نیز با شاهکار کم نظیر خود یعنی ناوسیکا از دره باد به سرزنش تخریب طبیعت توسط انسان و پاسخ طبیعت برای گرگ صفتی انسان و نابودی هرچه بیشتر زمین توسط نوع بشر پرداخت. این موارد هشداری جدی برای انسان‌ها بود که فناوری‌های نوین و البته پر مخاطره‌ای را در دستور کار قرار داده بودند.

استاکر دیدی دقیق به شرایط پسا آخرالزمانی و بعد از رویداد داشت ولی برای سالهای سال به جز اثر نوشتاری صداهایی از چرنوبیل، منابع زیادی به این حادثه نپرداخته بودند. حاثه ای عظیم که جدای از مسائل زیست محیطی به روش حکومت داری و ضعف ابنا بشر در مقام اشرف مخلوقات و خیره سری و خودخواهی آنها که نتیجه‌ای جز فاجعه چرنوبیل نداشت، بر می‌گشت. ترکیبی از بعد فاجعه بار قضیه و مشکلاتی که منجر به بروز این حادثه شد می‌توانست مکمل خوبی برای شاهکار استاکر آندره تارکوفسکی باشد.

 

نگاهی به پیرنگ داستانی و فیلمنامه سریال چرنوبیل

سریال چرنوبیل می‌توانست بر سه مبنا بنیان نهاده شود: ماجراهایی فانتزی و سورئال نظیر چیزی که در شاهکار بی نظیر آندره تارکوفسکی یعنی استاکر گذشت، اثری مبتنی بر موش و گربه بازی و اقدام خراب کارانه به مثابه فیلم‌های سرگرم کننده جیمز باند و یا اثری با دید شبه مستندوار و با تمرکز بر تایم لاینی که منجر به این فاجعه شد. این اثر چیزی نبود که مد نظر شبکه اسکای و اچ بی او نبود و ممکن بود حس وطن پرستی روسی یا تمرکز بر عوامل خرابکاری را تقویت کند، از این رو تیم فیلمنامه نویسی و سازندگان به سراغ عامل دیگری رفتند یعنی میل به فساد و سرهم بندی ابنا بشر و تکیه بر دروغ و لاپوشانی برای پوشش کم کاری خود.

سریال چرنوبیل در درجه اول بر شرح دقیق حادثه و راهکارهایی برای دفع اثرات فاجعه و همزمان بررسی علل این فاجعه و عیان شدن دست‌های دخیل در این حادثه تکیه دارد. فیلمنامه ورای مسائل سیاسی و ایدئولوژیک که در ادامه بررسی خواهد شد، در هر دو جنبه شرح رخداد و بررسی علت وقوع این فاجعه بسیار عالی و موجز عمل می‌کند. گو اینکه این مینی سریال بیشتر به فیلمی عمیق و دهشتناک شبیه است تا سریالی روتین و برای جذب مخاطب. بالاخص اینکه فیلمنامه چرنوبیل زمانی به اثری سینمایی تبدیل شد و در دسترس همگان قرار گرفت که مخاطبان شبکه اچ بی او به تماشای فصل هشت سریال بازی تاج و تخت نشستند که از نظر سینمایی چیزی کم از یک فاجعه نبود!

سریال چرنوبیل مسیری برعکس بازی تاج و تخت را پیمود. یعنی به دور از حواشی به پتانسیل ماجرایی فاجعه چرنوبیل که به خودی خود جذاب هم هست پرداخت. زاویه دید داستان درست و شخصیت‌هایی که روایت از دید آنها خلق می‌شود یعنی پروفسور والری لگاسوف، بوریس شربینیا و یولانا خومیوک خوب طراحی و با کارگردانی خوب و بازی‌های روان به شخصیت‌های قابل قبول و ملموس تبدیل شدند.

سریال چرنوبیل

فیلمنامه پخته این سریال به خوبی روند آغازی، زوایه ی دیدی صحیح برای ورود به فاجعه، رو کردن نکات مهم روایتی، به اوج رساندن التهاب و هیجان و در نهایت نتیجه گیری قدرتمند و تأثیر گذار را از بطن دادگاه در قسمت پنجم به مخاطب عرضه می‌کند. فیلمنامه این سریال اگر مبنایی برای ساخت یک فیلم سینمایی قرار می‌گرفت می‌توانست با خیال راحت یکی از کاندیداهای مسلم فتح اسکار فیلمنامه نویسی در امسال باشد.

یکی از نقاط قوت فیلمنامه توازن و تعادل مناسبی بر کنکاش بر فساد و دروغ سیستماتیک در اتحاد جماهیر شوروی و میل به قدرت طلبی، نشان دادن ابعاد مختلف فاجعه و در طرف دیگر نشان دادن اقدامات قهرمانانه و انسان دوستانه افراد زیادی از والری لگاسوف، خومیوک و شربینیا تا بسیاری افراد بی نشام و نشان دیگری است که با تلاش خود و اطلاع از مرگ قطعی از وقوع گسترده فاجعه و به خطر افتادن جمعیت زیادی در اروپا جلوگیری کردند.

ورای ابعاد فاجعه انگیز این سریال در نشان دادن روحیه فداکاری و انسان دوستانه و قهرمانانه شخصیت‌های مثبت موفق عمل کرده است. به این امر می‌توان ارائه چهره‌ای منطقی و مثبت از میخاییل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی اشاره کرد. گورباچف به خوبی با رفتار خود دست بر ناآگاهی و احساس گرایی و نقشان در وقوع حوادث بد می‌گذارد. اگر منطق و خونسردی گورباچف در پیگیری ماجرا را با سخنرانی میهن پرستانه و احساسی یکی از سیاسیون کهنسال که منجر به افزایش بعد این حادثه شد را مقایسه کنیم، بهتر به این امر پی می‌بریم.

 

دیگر جنبه‌های مثبت سریال چرنوبیل

از بحث فیلمنامه چرنوبیل که در فرم عالی است بگذریم، زمینه‌های اجرایی برای نشان دادن نقاط قوت این بستر هم خوب فراهم شده است. چرنوبیل دارای چهره پردازی و طراحی صحنه عالی است که با دیدی وقایع گرایانه توانسته شهری از اتحاد جماهیر شوروی را زنده کرده و به مخاطب نشان دهد، بازی‌های این سریال در سایه کارگردانی کم نقص و روان مسلط و پخته است. حضور بازیگرانی قدرتمند مثل، استلان اسکارشگورد، جرد هریس و امیلی واتسون در ارائه این وجه مثبت تأثیر فراوانی داشته است.

جدای از فیلمنامه درخشانی که در بالا در موردان توضیح داده شد، این سریال از کارگردانی چشمگیر و یک دست بهره می‌برد. این امر جدای از ایجاد حس تعلیق در سراسر این مینی سریال، باعث برداشت بازی‌های درخشان از جرد هریس، امیلی واتسون و دیگر بازیگران و یک دست شدن ریتم روایتی فیلم شده است. چرنوبیل هرزمانی که اراده کند ریتمی طوفانی و نفس گیر را به مخاطب عرضه می‌کند و در زمانی دیگر به درستی سرعت روایت افت کرده و جزئیات بهتری برای درک داستان به بیننده عرضه می‌شود. همچنین نکته جالب هماهنگی تمام عوامل خلق یک اثر سینمایی است. عوامل تولید به خوبی ویژگی‌های حاکم بر زندگی در اتحاد جماهیر شوروی را درک کرده و سعی کرده‌اند که در این اثر بازگردان خوبی از آن را به نمایش بگذارند: برای این کار نورپردازی به درستی انجام شده، طراحی صحنه و فیلمبرداری طوری به اجرا در آمده که سردی محیط تداعی شود. حتی بازیگرانی که برای نقش‌های اصلی و فرعی در نظر گرفته شده است غالباً رفتاری سرد و کمتر هیجانی دارند از جمله جرد هریس، استلان اسکارشگورد و حتی بازیگر نقش روس بولتون در سریال بازی تاج و تخت که در سریال چرنوبیل، شخصیت رئیس دادگاه نظامی در قسمت پنجم را بر عهده گرفته است. کارگردان با زیرکی این نکات را رعایت کرده و همین باعث کمک به واقع گرایی هرچه بیشتر تصویر ارائه شده به مخاطب می‌شود. تصور کنید که بر عکس عوامل ساخت به سراغ ترکیب و رنگ‌های شاد و یا بازیگران سمپاتیک و به شدت برون گرا می‌رفتند، نتیجه امر کاری مغشوش می‌شد، چیزی که خوشبختانه در مینی سریال چرنوبیل اصلاً به چشم نمی‌آید.

یکی از نقاط اوج این سریال بازی درخشان و کم نقص جرد هریس است. این بازیگر با استعداد که دارای بازی‌های خوبی در کارهایی همچون اهریمن ویولونیست بود، در قالب شخصیت پروفسور والری لگاسوف و در ترکیب با استلان اسکارشگورد (بوریس شربینیا) در نوع خود شاهکاری خلق کرده است. هریس به خوبی توانسته زوایای مختلفی از زندگی یک انسان از جمله وجدان، تلاش، امید، نامیدی، ترس و نوع دوستی را به نمایش بگذارد. البته این امر بدون بازی درخشان اسکارشگورد و اراده شخصیت سیاست مداری محکم و قاطع که حامی والری لگاسوف بود، امکان پذیر نبود.

کارگردان این فیلم توانسته با ارائه روایتی درخشان به اهداف و پیام‌های مد نظر خود برسد یعنی در جایی که سیستم به خصوص با تعمد و خودسری دچار عیب و عدم کارایی است، جزئیات و عوامل محیطی نمی‌توانند تأثیر زیاد و قابل ملاحظه‌ای در محیط کاری و اجتماع خود بگذارند. این امر وقتی در ترکیب با ویژگی‌های امپراطوری بر باد رفته اتحاد جماهیر شوروی و ماهیت سیسم های اشتراک گرایانه می‌شود به خوبی به چشم می‌آید. چرنوبیل به خوبی حرص و طمع آدمی و نقش مخرب آن در تعامل با ابنا بشر و به خصوص محیط زیست را نشان می‌دهد، جایی که چند انسان به خاطر ترفیع مسبب خلق یک فاجعه می‌شوند و البته بدون اطلاع از اینکه راکتور دچار عیوبی اساسی و خطرناک است.

چرنوبیل می‌تواند هشداری برای کسانی باشد که در دنیا صرفاً به دنبال خودکامگی و قدرت هستند و نتیجه این خیره سری و خودرایی در نهایت چیزی به جز فاجعه نیست. فاجعه‌ای گاه در قالب فاجعه چرنوبیل یا جنگ جهانی اول و دوم، جنگ ویتنام و… رخ می‌نمایاند. برای پیشگیری از این وقوع مشابه این فجایع که هیچ وقت اثر آنها از میان نمی‌رود، باید به سمت روشنی و به خصوص پایش مستمر و درونی رفت. امری که بدون اینکه لازم باشد که به سمت فرافکنی برویم، باعث اصلاح رفتار می‌شود چنانچه در قضیه چرنوبیل، اصلاح عیوبی که منجر به فاجعه شد، باعث پیشگیری از وقوع رخدادی مشابه در دیگر سایت‌های یازده گانه در نقاط دیگر شوروی شد.

پایان بخش نکات مثبت این سریال موسیقی هماهنگ و درخشان این کار هست. موسیقی که در هماهنگی با روایت به روایت خفقان و تعلیق روایت می‌پردازد، گاه در حد زمزمه‌ای فروکش می‌کند و گاه به‌شدت و به خصوص در پایان فصل پنجم اوج می‌گیرد.

سریال چرنوبیل

 

نقاط ضعف سریال چرنوبیل

سریال چرنوبیل علی رغم نمره بالا ۹.۹ از ۱۰ در سایت آی ام دی بی و به یدک کشیدن عنوان بهترین سریال تاریخ تلویزیون اما به ماند هر اثر هنری دیگری خالی از ضعف نیست. از جمله تاکید زیاد در سیستم و عدم کارایی مطلق سیستم در این سریال هست. چیزی که می‌تواند یادآور مزرعه حیوانات و یا ۱۹۸۴ جرج ارول باشد. به طور کلی انگلیسی‌ها هیچ وقت به روسیه و تحولات رخ داده در این کشور دید مثبتی نداشتند. این سریال در بررسی این فاجعه دید ارولی دارد. البته دید نقادانه به شرط رعایت انصاف خوب است چیزی که گاه سریال با ارائه شخصیت متعادلی از میخائیل گورباچف سعی کرد به سمت آن برود ولی با تاریک فرض کردن اکثریت سیستم و گاه به مسخره گرفتن ایدئولوژی حاکم، این سریال دچار داوری مقرضانه و با پیش فرض در ارائه تصویری منصفانه از زمانه واپسین و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شده است.

کی دیگر از ضعف‌ها لهجه بازیگران و گاه استفاده از بازیگران انگلیسی است که باعث شده به جز تصویر از نظر بیانی گاها، بین بیان بازیگران و القای محیط به بیننده کمی فاصله باشد. داشتن لهجه روسی می تواست باعث نزدیک‌تر شدن مخاطب به روایت شود. مثال بارز آن کلمه نوستالژیک تاواریش به معنای رفیق بود و کلمه جایگزین استفاده شده در این سریال به اندازه آن تأثیر ندارد. جدای از ریتم طوفانی و خوب سریال، از نظر زنده کردن حال و هوای اواخر دوران حکومت اشتراک گرایانه در روسیه این سریال چندان موفق عمل نکرده و این یکی از معدود ضعف‌های این سریال است که در کنار نقاط قوت پر تعداد آن به چشم می‌آید.

 

این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.