بازی شاهان یکی از پر طرفدارترین سریالهای دنباله شده در سالهای اخیر است. این سریال فانتزی تاکنون در هفت فصل و با موفقیتی کم نظیر به طرفداران عرضه شده است. همین موفقیت ایجاب میکرد که فصل هشتم و پایانی این سریال فانتزی با بودجه و دقتی زیاد جلوی دوربین رفته و پایانی باشکوه را برای این مجموعه ماندگار رقم زند. در این مقاله سعی خواهیم کرد که نگاهی گذرا به قسمت اول از فصل هشتم این سریال بیندازیم و ساختارهای تشکیل دهنده و قوت و ضعف آن را مورد بررسی قرار دهیم.
بازی شاهان نمود انتخاب درست یک ایده طلایی
ایده سریال بازی تاج و تخت برگرفته از رمان پرطرفدار و خیره کننده نغمهای از یخ و آتش جرج مارتین (جی آر آر مارتین) است. مارتین که سالها در عرصه روزنامه نگاری و نگارش داستانهای علمی -تخیلی و فانتزی مهارت دارد، با حوصله ایدهای قابل تحسین و البته بسیار گسترده همانند ارباب حلقهها تالکین را به رشته تحریر در آورده است. اگرچه این مجموعه کتاب در تبدیل به یک بازی موفق استراتژیک موفق نبود ولی شبکه HBO با تیزبینی از این ایده استقبال و فصل نخست آن را با گروهی از بازیگران خوب به بینندگان عرضه کرد. عدم کلیشه بودن روایت و درگیر کردن بیش از حد مخاطبان باعث شد که این سریال فانتزی به سرعت یکی یکی مرزهای موفقیت را در نوردیده و رکوردهای استقبال از یک سریال را بشکند.
یکی از برترین ویژگیهای این سریال تقسیم درست سریال بین چندین اقلیم و قلمرو و روایت بسیار جذاب این سریال بود. امری که باعث شد مخاطب نتواند به قهرمانهای پرطرفدار سریال دل ببندد و در هر فصل تعدادی از قهرمانان قربانی کشمکش بر سر قدرت میشدند. این امر بحثهای فراوان بر سر طرفداری از خاندانهای مختلف وستروس و شخصیتهای داستان را در میان طرفداران این سریال و دنیای نغمهای از یخ و آتش جرج مارتین بر میانگیخت. بحثهایی گاه بی پایان بر سریال نقاط قوت و ضعف سریال، مقایسه سریال بازی تاج و تخت با ۵ عنوان کتابی که تاکنون از این مجموعه به بینندگان عرضه شده است و همچنین تئوری پردازیهای بسیار مهیج و پرتعلیق که خود باعث میشد که داستان و سریال برای چندبار مورد بررسی موشکافانه قرار گیرد.
نگاهی موجز به داستان این سریال فانتزی
داستان نغمهای از یخ و آتش در سرزمینی به نام وستروس که دارای همسایگانی به نام ایسوس، سوتروس و آلتوس است، میگذرد. در وستروس هفت خاندان بزرگ شامل لنیستر، استارک، تالی، دورن، تایرل، آرن و باراثیون با همراهی و تبعیت خاندانهای پرشمار مطیع و کوچکتر به کشمکش بر سر قدرت میپردازند. قتل شاه که از خاندان باراثیون است در هنگام شکار باعث به وجود آمدن مجموعهای از وقایع با نام بازی تاج و تخت و یا نزاع پنج پادشاه بر سر قدرت میشود که از هستههای قدرتمند داستانی رمان نغمهای از یخ و آتش و متعاقب آن سریال بازی تاج و تخت است.
تئوریهای پرطرفدار در سریال بازی شاهان
یکی از پرطرفدارترین تئوریهای سریال بازی شاهان و داستان نسب فرزند یکی از لردهای اشرافی با نام ادارد استارک که فرمانروای وینترفل و خاندان استارک بود. او فرزندی داشت که به خاطر شهرت به نامشروع بودن با نام جان اسنو (در اقلیم وستروس فرزندان نامشروع با القابی نظیر اسنو، سند، ریور و… نامگذاری میشدند). بعضیها معتقد بودند که جان اسنو فرزند ریگار تارگرین و لیانا استارک است و این امر جدا از وابستگی به خاندان استارک او را تبدیل به شاهزاده اگان تارگرین ششم و مدعی جدی تاج و تخت میکرد. جدا از این دستهای معتقد بودند او فرزند ادارد استارک و وایلا و یا ادارد و استارک و آشارا دین خواهر جنگجوی افسانهای و یکی از نگهبانان تاج و تخت تارگرین ها به نام سر آرتور دین بود. این امر با توجه به تاثیری که بر شخصیت جان که در کنار برن، آریا، دنریس، سانسا و تیریون از شخصیتهای محوری داستان بود که داستان از دید او به مخاطب عرضه میشد، بسیار مهم بود.
در کنار این قضیه آزور آهای بودن یا نبودن جان اسنو که به او وجهی افسانهای میبخشید مهم بود. آزور آهای فردی بود که با شمشیر لایت برینگر به مبارزه با شاه شب و سیطره او بر سرزمین وستروس میپرداخت. این امر در ترکیب با کاراکتر برن / کلاغ سه چشم که از مهمترین و تأثیر گذارترین شخصیتهای داستان / سریال به خصوص در فصل هشتم که متمرکز بر کشمکش بین انسانها و وایت واکرهاست، بسیار مهم و هیجانی است. بعد از تم کشمکش بین پنج پادشاه کم کم به جز کشمکشهای بی پایان بر سر قدرت، روایت به سوی جدال بین زندگان و مردگان و لشکر عظیم شاه شب در مقابله و سیطره بر انسانها و کل وستروس میپرداخت. این امر به تدریج در طول سریال گسترده شد چنانچه در فصل هشتم عملاً خط اصلی روایتی شده است.
فصل هشتم سریال بازی شاهان و نفس سرد شاه شب
روایت فصل هشتم به خوبی حول و حوش کشمکش شاه شب و فرماندهان سرزمینهای وستروس است. با خنثی شدن و حذف بسیاری از روسای خاندانها، عملاً وستروس مابین دنریس از خاندان تارگرین و سرسی از خاندان لنیستر در بارانداز پادشاه تقسیم شد. با توافق نیم بندی که بین سرسی و دنریس شکل گرفت قرار شد که این دو به همراه یکدیگر به مقابله با شاه شب پرداخته و بعد از آن به ادامه اختلافات خود بپردازند. در سوی دیگر شاه شب که با توجه به فراست و تلاش بی وقفه خود حالا صاحب یکی از سه اژدهای دنریس تارگرین نیز شده است، با آگاهی از این میزان قدرت به نابودی دیوار و تصاحب روز افزون سرزمینهای جنوبی دیوار پرداخته است. این امر رویارویی در وینترفل را با توجه به سقوط دیوار و قلعه سیاه اجتناب ناپذیر میسازد.
در فصل هشتم و اپیزود اول به آرامی داستان به مانند قسمت اول فصل اول از دید کودکی که از شاخه درختی بالا میکشد و نزدیک شدن لشکریان بی باک آنسالید را نظاره میکند به تصویر کشیده میشود. آنسالیدها به همراه دنریس، جان و دیگر قهرمانان که در جبهه شمال هستند سعی در دفاع از وینترفل دارند. با اضافه شدن آریا و سانسا به این جمع و تاکید روایت بر روی از دست رفتن تاج شاهی جان اسنو و تبدیل او به صرفاً لردی پرنفوذ و سپس وارد شدن سم تارلی و اعتراف او به نسب شاهی جان اسنو که با تحریک برن استارک انجام میشود، قسمت اول در باب کشمکشهای داخلی درگیرانه تر از چیزی است که انتظار میرود یعنی روایتی که صرفاً با پذیرش همگان مبنی بر فرمانروایی دنریس تارگرین و جان اسنو به عنوان فرمانروایان شمال و کل وستروس به کشمکش بین سپاهیان شاه شب و متحدین در وینترفل بپردازد ولی انگار که تازه اول ماجراست و روز از نو و روزی از نو. چون با مشخص شدن ریشهای خانوادگی و نژادی جان اسنو مشخص میشود که او فرزندی نامشروع نبوده بلکه شاهزادهای بلندمرتبه از خاندان تارگرین با نام اگان ششم است. این امر در ادامه ماجرا و قدرت جان و تاثیری که این امر در پنج قسمت بعدی میتواند بگذارد، حائز اهمیت است.
ریزه کاریهای مثل سخنان لیدی مورمنت و برانداز شدن دنریس از دید دیگران و همچنین قدرت نمایی سانسا استارک و تعامل او با جان و دنریس و هچنین عقاید شوالیه پیاز و تیریون و لرد واریس که انگار با سرراست شدن داستان، مقداری نیز خلع سلاح شدهاند زینت یافته است. در کنار آن تیریون به گفتگویی کوتاه و صمیمی با سانسا میپردازد، گفتگویی که از قامت زن و شوهری تیره گون و رقب بار در فصل سوم و اوایل فصل چهارم به گفتگوی دست پادشاه و بانوی شمال تغییر یافته است و به خوبی تغییر شخصیت سانسا از فردی ترسو و ساده دل به بانویی با تدبیر، شجاع و دور اندیش و تحسین او از دیدگاه تیریون میپردازد.
همچنین ما شاهد ورود آریا به روند داستانی و گفتگوی او با جان هستیم. جانی که بسیار به خواهر کوچکتر خود علاقه دارد و میتواند به عنوان متحدی تمام قد بر روی او حساب باز کند. همچنین دیدار جان – برن هم که یادآور خداحافظی سوزناک جان از برن و نغمه دلنشین بدرود برادر رامین جوادی بود، برای مخاطبی که سالها این مجموعه و بزرگ شدن و تکامل تدریجی شخصیتها و بازیگران را شاهد بوده نوستالژیک است.
سرسی و میل سیری ناپذیر این شخصیت به تاج و تخت وستروس
هرچقدر که داستان در شمال و قضیه شاه شب جذابیتهای کم نظیری برای مخاطب به همراه داردف در سمت مقابل در جنوب نیز سرسی شخصیتی نیست که بیکار بنشیند. این شخصیت منفی و منفور با همدستی دست خود کیبورن و مساعدت یورون گریجوی در فراهم آوردن گروه طلایی به رهبری هری استریکلند که شامل ۲۰ هزار جنجگوی قدرتمند و آماده مبارزه هستند، به خوبی کفه تعلیق سریال را در جنوب نیز گرم نگه میدارد. یورون به دیدار سرسی نائل میشود و در کنار آن تیون گریجوی به نجا خواهر خود آشا گریجوی میپردازد، کامل کننده وقایع این اپیزود هستند.
سرسی به خوبی در سایه به پرداخت توطئهای بر علیه دنریس تارگرین میپردازد و در سوی مقابل تیون و آشا که حالا تیون او را ملکه و فرمانده اش مینامند، به خوبی از بی حفاظی جزایر آهن آگاهند. این امر میتواند در ادامه داستان و نقش استراتژیکی که میتواند جزایر آهن بر سرنوشت کل وستروس داشته باشد، بسیار مهم است. البته همانطور که آشا اشاره دارد، دل تیون با شمال و استارک هاست. باید دید که این امر چقدر تفاوت بین روایت داستان و سریال را ایجاد خواهد کرد چون در داستان تیون دستگیر شده بود ولی در سریال او در قامت شاهزاه ای دوباره احیا شده به سمت شمال و بستن عهدی که یک بار آنرا شکسته است، میپردازد. و آنکه مرده دگر بار نخواهد بود و قدرتمندتر از سابق به پیش میتازد.
جدا از موارد فوق شخصیتهای جانبی دیگری در این روایت شلوغ اپیزود اول وجود دارند که در قسمت اول فصل هشتم بازی شاهان و البته ادامه میتوانند تأثیر گذار باشند. از جمله سندور کلگین (تازی) که با غرغر دیداری با آریا تازه میکند، گندری فرزند رابرت باراثیون که میتواند با مهارتی که در ساخت تبر و استفاده از آن دارد، جانشینی مناسب برای پدر خود باشد، سر در کنار اد محزون و از فرماندهیان مردمان مهاجر و وحشی آنسوی دیوار که با زوال مردمان خود به اعاده حیثیت از این تبار تضعیف شده میپردازد.
نقاط قوت قسمت اول فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
بازگشت به فصل هشتم و کششی که باعث میشود مخاطبان میلیونی تشنه و در انتظار آن باشند در نوع خود نقطه قوتی است. امری که گاها با ادامه روندی تصنعی و ساده انگارانه با خطوط داستانی و یا پدیدهای که جدیداً در سریالهای تلویزیونی مشاهده میشود، تا جایی که امکان داشته باشد در ایده آب بسته میشود. اگر چه در قسمت اول فصل هشتم سریال بازی شاهان به نوعی نمود این آب بستن و نبود حادثهای خیلی مهم وجود دارد ولی حوصله کارگردان در تعریف مجدد بعضی المانهای روایتی و خاطره بازی به خصوص با برن و آریا از اولین سکانس که کودکی از درختی بالا رفته و حرکت آنسالیدها به سمت وینترفل را نظاره گر است، ستودنی است. در اینجا به زیبایی اشاره به کودکی برن و میل به پاییدن محیط اطراف و کنجکاوی او داشت.
فصل هشتم سریال بازی شاهان، محل جمع شدن قهرمانهای بزرگ به خصوص در وینترفل و جبهه شمالی است. وجود این همه قهرمان ممکن بود باعث آشفتگی فیلمنامه و کم رنگ شدن نقش بعضی قهرمانها در روال داستانی شود ولی خوشبختانه تیم فیلمنامه نویسی تحت التهاب و شور و هیجان حاکم بر روند داستانی قرار نگرفته و به خوبی خطهای مختلف داستانی را پیش میبرد. باید به حوصله و طرح افکنی جرج مارتین آفرین گفت که از ورای داستانی غیر قابل پیش بینی قهرمانان مورد علاقه و راوی داستان را حفظ کرده و با بلوغ و پختگی شخصیت آنها نبردی تمام عیار و نهایی را مابین زندگی و مرگ و همچنین متحدین و سرسی شاهد باشیم. چیزی که با نبود اتفاقات تلخ قبلی نمیتوانست چیزی جز نزاعهای بین خاندانی باشد ولی با پختگی شخصیتهای مثبت این تقابل معنادار و آموزنده است. پختگی که میتوان، نمود آن را در شخصیت تیریون، سانسا و یا حتی آریا استارک دید. در ادامه دیدار تیریون و سانسا بسیار مطبوع و دلپذیر بود، اگرچه تیریون میلی همراه با تحسین نسبت به سانسا دات ولی همراه شدن این تحسین با حسرت اثری ناراحت کننده بر روی بینندگان دارد چه تیریون در ذات فردی غمگین است. فردی که نمیتواند همه چیز را به همراه هم داشته باشد و مهربانی و زیرکی او نمیتواند همه چیز را بر وفق مراد قرار دهد.
یکی دیگر از موارد مثبت گنجاندن طنز و طعنه در بعضی جملات بود که ورای التهاب قسمت اول، هوشمندی و فراست فیلمنامه نویسان در استفاده از موقعیتهای داستانی و پیشبرد داستانی را نشان میداد. مثلاً جای که تیریون با شور آوردن بزرگترین ارتش دنیا را به رخ لردهای شمالی میکشید، سانسا با جملاتی جالب که استحاله مثبت و بالا رفتن مداوم هوش و کیاستش را نشان میداد، به نبود غله برای همچین ارتشی به علاوه ارتش لنیسترها تاکید میکرد. یا در جایی که بانوی بلند مرتبه خاندان کار استارک با نیروهای باقیمانده خاندانش به وینترفل رسید، شوالیه پیاز با طنزی جالب از حضور آنها تشکر ولی گفت که زور آنها حتی به پیاز هم نمیرسد. پیاز لقب او و طعنه جالبی به این موضوع است که در میان خاندان کار استارک در اثر قتل عام بزرگی که در نبرد نامشروعها مابین جان اسنو و رمزی بولتون و در نتیجه رودریک کاراستارک رخ داد، دیگر جنگجویی برای این خاندان وجود ندارد در نتیجه با نبود جنگجو عملاً تأثیر مثبتی به جز مصرف باقیمانده غله وینترفل ندارند، اگرچه با باقیماندن آنها در مسیر ارتش شب آنها نیز به وایت واکر تبدیل شده و باری مضاعف میشدند.
همچنین دیدار آریا استارک با جان و همچنین سندور کلگین (تازی) خوب به تصویر کشیده شده بود. بازی خوب میسی ویلیامز در نشان دادن پختگی و زیرکی شخصیت آریا تأثیر به سزایی داشت، پختگی که با تأیید جان و سندور کلگین همراه شد. سندور کلگین با عدم بروز خشم و عصبانیت زیاد در دیدن آریا که او را بعد از نبرد با برین رها کرده بود، پخته شدن ویژگیهای ذاتی خود را نشان داد و ضرورت جاری در لحظهها برای دوری از اختلافات درونی و کشمکشهای بچه گانه را به تصویر کشید. شاید در نگاه سرکش تازی که همیشه با سرنوشت میجنگید، نوعی سازش با تقدیر عجین شده به خصوص دیدار او با کشیش و نوع زنده ماندن او و پیوستن به گروه بریک داندریون و توروس این عقیده را پر رنگ ساخت.
سخن از بریک داندریون شد، به شخصه بریک داندریون و توروس در فصل هفتم بازی شاهان خیلی کاراتر و هدفمندتر از وجود بانوی سنگدل (لیدی استون هارت) در فصل هشت بود چه بانوی سنگدل به جز انتقام چیزی نمیشناسد، اگرچه در جنوب وجود بانوی سنگدل میتوانست کفه اتفاقات را سنگینتر کند ولی تاکید فیلمنامه نویسان بر وقایع شمال است و وقایع جنوب در روایتی جانبی و به موازات آن پیش میرود. باید قبول کرد که دیگر زمان گره افکنی آنچنانی و پیچیده نیست، فیلمنامه فصل هشتم تقریبا رو است و فرصت بازنمایانی شخصیتهای قدیمی و متحول شده و یا ارائه شخصیتهای جدید را به مخاطب ندارد.مرگ لرد جوان خاندان آمبر و ورود جیمی لنیستر از دیگر نقاط قوت این ماجرا است. چه فیلمنامه نویسان و کارگردان عجلهای در نشان دادن کشت و کشتار ندارند و در مورد جیمی هم با اعزام بران به دستور سرسی برای کشتن تیریون و جیمی، خط رویاتی جلبی به کار اضافه شده چه بران زمانی وامدار تیریون و سپس جیمی لنیستر بود و این بی اربابی و حزب باد بودن اونکتهای جالب و البته تلخ است.
نقاط ضعف قسمت اول فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
یکی از ویژگیهای اپیزود اول در فصلهای مختل ف بازی تاج و تخت وقوع حوادث مهم و سرنوشت ساز بود البته در قسمت اول فصل هشتم تا بخواهیم حوادث ریز و مورد علاقه مخاطب مثل دیدار آریا با جان، تازی و گندری، تیریون با سانسا، ورود جیمی لنیستر، مرگ لرد جوان خاندان آمبر و… مواجه هستیم ولی حادثهای کلیدی که پازلی برای تکمیل در قسمتهای بعدی باشد به بینندگان ارائه نمیشود. ما در اینجا با ارتشی مجهز از تاریکی مواجه هستیم، ارتشی که انگار هنوز عجلهای برای هجوم به وینترفل ندارد و پشت دیواری که در قسمت آخر فصل هفتم توسط اژدهای استحاله یافته دنریس فرو ریخته است، متوقف شده که این امر نمیتواند چندان منطقی و جالب باشد.
در مورد وینترفل و متحدین فیلمنامه نویسان و کارگردان بیشتر مشغول طرح و گره افکنی برای گشودن در قسمتهای بعدی هستند ولی ورای خارج شدن بخار از دهان شخصیتها و اظهار اینکه هوا سرد است، شاهد سردترین و طولانیترین زمستان در این سالها نیستیم، این را لباس آنسالیدها که طبیعتاً جنگجویان سرزمینهای گرم و خشک هستند و به هوای شمال عادت ندارند تأیید میکند. هوای این قسمت بیشتر سرد و مطبوع بود تا یخبندان و خشک کننده شخصیتهای داستانی و چنان مطبوع بود که جان با دنریس مشغول اژدها سواری شود. امری که اگرچه برای غالب مخاطبان سریال ممکن است خوشایند باشد ولی اهمیت چندانی از لحاظ داستانی و افزودن تعلیق به اتمسفر روایتی ندارد.
مورد بعدی کاملاً به خاک سپردن فهرست انتقامی آریا استارک و غرق شدن او در قالب شخصیت جنگجوی شمالی در فصل هشتم سریال بازی شاهان است. این امر با کشتن ناکارآمد والدر فری در قسمت هفتم و تاختن به سمت شمال رخ داد، امری که نمیتواند پاسخی جالب به چند فصل آموزش او در آنسوی آبها و ماجراهای مختلفی باشد که برای او رخ داد. این امر از تفاوتهای بین روایتهای کتاب و سریال است، یعنی سریال هیجان و سطحی نگری را برخلاف نقشه جامع کتاب در پیش برد خطوط روایتی داستان در پیش گرفته است. هرجا سریال به کتاب و روایتش بر میگردد مثل قضیه هودور و علت هودور هودور گفتن او، کار محشر شده و هرجایی صرفاً راضی نگه داشتن بینندگان در پیش گرفته میشود روایت افت میکند و این امری که در فصلهای ۵، ۷ و حتی تا حدودی ۶ به چشم میآید.
یکی دیگر از ضعفهای این فصل نبود شور و حرارت در دیدارهای شخصیتهای داستان و سرد بودن آنها است. مثل دیدار جان با برن، جالب نبودن دیدار فرمانده گروه طلایی یعنی هری استریکلند و یورون گریجوی با سرسی لنیستر. این امر در درجه اول له نظم به خاطر بزرگ بودن بازیگر هری استریکلند بود که این از اشتباهات تیم تولیدی است که میتوانستند بازیگری بزرگ را برای تأثیر گذاری بیشتر بر مخاطب به استخدام خود در آورده و از بازی او بهره گیرند. در درجه بعدی بازی ضعیف بازیگر نقش یورون گریجوی که اصلاً در حد و اندازه شخصیت طراحی شده در داستان نمیباشد یکی دیگر از ضعفهای کار است، ضعفی که با از دست رفت جذابیتهای سرسی و سقوط تمام قد او در غالب شخصیتی حقیر و صرفاً قدرت گرا که برای میل به قدرت حاضر به انجام هر کاری است ، تکمیل میشود.
مورد بعدی قضیه وارث تاج و تخت بودن جان و نام اصلی او یعنی اگان تارگرین ششم است، امری که با وجود برن و سم تارلی به مخاطب عرضه میشود ولی وجود مدعایی در یک کتاب و دیدن حقایقی در قالب اتفاقاتی در گشته برای برن و عرضه آن برای لردهای شمالی که افرادی واقع گرا که به قول شوالیه پیاز مثل بز کله شق هستند نمیتواند چندان جالب باشد. مضاف بر این قضیه مرگ پدر و برادر سم و بعد از آن افشای راز جان اگر از باب ناراحتی سم باشد جالب ولی در غیر اینصورت واقعاً ناکارآمد است چه سمی که داغدار پدر و برادر اگرچه نامهربانش است سریعاً این غم را فراموش کرده و با اشاره برن به نقش اصلی و منطقی خود بازگردد. نقشی که با سرد بودن دیدار او و جان و داغ نبودن همیشگی خط روایتی او و جان تاکنون، نتوانسته چندان موفق باشد و منطق پیش رنده داستان انگار در سمت گندری و ساختن سلاحهای مخوف از شیشه اژدها قرار داد. به خصوص آرام آرام گندری از شخصیتی بی اهمیت به شخصیتی تأثیر گذار نه به خاطر تبار بلکه به خاطر عملکرد مثبتش تغییر مییابد و روابط گرم او با آریا کلیشهای از وعدهای است که رابرت باراثیون داده یعنی ازدواج پسر او با دختر ادارد استارک و اتحاد دوباره دو خاندان. اتحادی که با اتحاد دو خاندان استارک و تارگرین نیرویی دو چندان یافته و با سالها کشمکش حداقل در سمت شمال جهت یکدست شدن علیه تاریکی و لنیسترها پایان میدهد. با پررنگ شدن نقش گندری و ایفای نقش او در قالب فردی جنگجو میتوانیم خط روایتی خوبی را شاهد باشیم.
خلاصه بحث
فصل هشتم سریال بازی شاهان (game of thrones) یکی از مورد انتظارترین سریالهای سال جاری است. اپیزود اول بازی شاهان با فیلمنامه خوب و رون درست شرح وقایع توانسته تا حدودی زیادی نمره قبولی به عنوان قسمت اول بگیر البته در ادامه بازی شاهان نیاز دارد که با برطرف کردن ضعفها در پنج قسمت باقیمانده روایتی نفسگیر از درگیری سه ضلع شاه شب- متحدین و سرسی را ارائه دهد. بازگشت نوستالزیک فصل هشتم بازی شاهان اگرچه به خودی خود با برانگیختن حس نوستالژیک و دوست داشتنی در مخاطبان همراه است ولی امیدوارم این حس، با ارائه پایانی قدرتمند خاطرهای خوش از سریال بازی شاهان را در نگاه مخاطبان حک کند.
این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.