استیون اسپیلبرگ و بازگشت به کودک فعال درون با بازیکن شماره یک آماده
بازگشت استیون اسپیلبرگ به درون مایه های دوس داشتنی
پیرنگ داستانی فیلم بازیکن شماره یک آماده
نقاط قوت فیلم بازیکن شماره یک آماده
اگر بخواهم مشابهی را برای فیلم بازیکن شماره یک آماده را پیدا کنم، شاید مناسبترین گزینه هوگوی مارتین اسکورسیزی باشد. فیلم هوگو با استفاده از جلوههای ویژه در خور ستایش و تکنیک فیلمبرداری سه بعدی به خوبی توانسته بود صنعت سینما را در خدمت خود سینما و روایت روزهای آغازین و طلایی سینمایی و داستان زندگی ژرژ ملی یس درآورد. اسپیلبرگ نیز واقعاً با بازیکن شماره یک آماده با ارجاعات متعددی که به شاهکارهای سینمایی و به خصوص آثار استنلی کوبریک که به نوعی اسپیلبرگ را جانشینی برای خود معرفی کرده بود و داستان فیلم هوش مصنوعی اسپیلبرگ نیز براساس طرح داستانی او بود و همچنین بازیهای کامپیوتری از آتاری گرفته تا بازیهای جدیدی که مخاطبان را غرق خود میکند. اسپیلبرگ به خوبی توانسته ادای دینی به این آثار داشته باشد.
در درجه اول نمیتوان بازسازی سکانسهای به یاد ماندنی فیلم درخشش را در این فیلم از یاد برد. اتاق ۲۳۷، هال خونین و موجی خونی که هتل را در خود غرق میکند، هزارتوی یخ زده و جک تورنس دیوانه تبر به دست و همچنین تالار فیلم که محور اصلی داستان و محل رخ دادن خیلی از حوادث کلیدی داستان بود و غرق در ملودی به یاد ماندنی midnight the star and you ساخته Al Bowlly. اسپیلبرگ با این ساخته سینمایی خود همان حسی را زنده کرد که اسکورسیزی با یادآوری سالهای طلایی نخستین سینما در فیلم درخشان هوگو.
فیلمنامه و اوج و فرودهای فیلم نیز در حد خود به گونهای که هم بتواند مخاطب غالباً نوجوان و جوان خود را سرگرم کند و هم پیام فیلم را در لایههای زیرین به مخاطب منتقل کند خوب است. همین قدر که اسپیلبرگ هنوز کودک درون را زنده نگهداشته و فیلمهایی هرچند تجاری و بدنه سینما ولی با حس دیرین را راهی پرده میکند، غنیمت است. شاید در مقابل رابرت زمه کیس که از غولان هالیوود و هم از هم نسلان اسپیلبرگ برد برای شاهکارهایی مثل قطار سریع السیر قطبی و بیولف این بازخورد مناسب را دریافت نکرد و به زعم بنده کم کم آن شور و حرارت در ساختارهایی شاهکارهای فراموش نشدنی فروکش کرد. هرچند رابرت زمه کیس در ادامه شاهکاری مثل پرواز را ساخت ولی هنوز آرزوی اینکه او یک دنباله دیگر قدرتمند بر مجموعه سینمایی بازگشت به آینده بسازد وجود دارد. بازسازی یا دنباله سازی علی رغم جذاب بودن موضوعی است که بالطبع دارای ریسک فوق العاده زیادی است (به عنوان مثال شکست تجاری فیلم قابل ستایش بلیدرانر ۲۰۴۹).
اسپیلبرگ با داشتن دریم ورکز یا همان کارخانه رویاسازی او در زمینه تهیه و تولید آثار دلخواه خود تقریباً مستقل بوده و میتواند با زمانی طولانی به ساخت ایدههای جذاب و خط شکن سینمایی دست یازد. بازیکن شماره یک البته فیلمی قابل قبول است که چه از تماشاگران و چه منتقدین بازخورد فوق العاده ای دریافت نکرد ولی همین موفقیت خوب تجاری (۵۸۲ میلیون دلار فروش در مقابل ۱۷۵ میلیون دلار بودجه ساخت) و امتیاز ۷۲% در سایت روتن تومیتو میتواند امید را برای خلق آثار مشابه زنده نگه دارد.
نقاط ضعف فیلم بازیکن شماره یک آماده
شاید اولین نقطه ضعف فیلم عدم موفقیت اسپیلبرگ در ارائه تصویری جدید از بعضی نقشهای کلیشهای در این فیلم است. از جمله بن مندلسون در قالبی شخصیت منفی نتوانسته بازی ملموس و تصویری همذات پندارانه ارائه دهد و برگردان شخصیت منفی این فیلم علی رغم تلاشی که مندلسون صرف پروراندن این نقش کرده کلیشهای و ضعیف و همین امر با چشم پوشی که اسپیلبرگ در پررواندن هرچه بهتر شخصیتهای منفی جذاب دیگری مثلآی راک داشته پر رنگتر شده است. در قطب مثبت هم همین وضع پابرجاست و تای شریداننیز چیزی بیشتر از پسرکی فقیر به مانند هری پاتر یا چارلی که ناگه راه صد ساله را یک شبه طی کرده و تبدیل به قهرمان اوئسیس شده، نیست. شاید مهمترین ضعف در شخصیتپردازی بازیکن شماره یک آماده در کمال تعجب برگردد به ایفای نقش هالیدی که توسط مارک رایلنس صورت گرفته است.
مارک رایلنس که با هنرمندی توانست در پل جاسوسها بدرخشد و اسکار نقش مکمل مرد را نصیب را نصیب خود کند در بازیکن شماره یک نتوانسته چیزی بیش از یک شخصیت سردرگم و منفعل را ارائه کند. به خصوص در حساسترین لحظات فیلم و نقطه اوج کار انفعال رایلنس در انتقال حس کاملاً به چشم میآید، امری که در پل جاسوسها مثبت و هماهنگ با فضای کلی فیلم بود در بازکن شماره در تضاد با روند کلی روایی این فیلم است.
مورد دوم شاید به روایت تقریباً کلیشهای اسپیلبرگ برگردد. نفس حرکت استیون اسپیلبرگ در این زمینه همانطور که قبلاً عرض شد، مثبت است ولی واقعاً جدای از بازگردان عالی فیلم درخشش در بقیه موارد اعم از ایده پرداخت، اوج و فرود روایی و چشم انداز و زاویه دید روایت بازیکن شماره یک آماده بسیار کهنه و در مقایسه با مثلاً سریال قدرتمند دنیای غرب (وست ورلد) عملاً حرف خاصی برای گفتن ندارد. اگر وست ورلد جاناتان به کمک روایت قدرتمند و پیچیده خود بی مهابا ذهنیت، احساس و اندیشه مخاطبان را به چالش میکشد، اسپیلبرگ در مقابل راه آسانتر و بسیار کلیشهای تر را انتخاب کرده است یعنی داستان کلیشهای پسرکی فقیر که در نهایت با خیرخواهی غیر مستقیم فردی پولدار درست به مانند چارلی و کارخانه شکلات سازی به سرانجامی خوب و رویایی رسیده و همچنین شخصیتهای مثبت به پایان خوب خود میرسند و شخصیتهای منفی به مکافات عمل خود. چه روایتی عافیت طلبانه و کلیشه ای تر از این؟
اسپیلبرگی که شاهکاری مثل فهرست شیندلر یا نجات سرباز رایان و حتی گزارش اقلیت که برگردانی درخشان از داستان فیلیپ ک دیک بود را روانه پرده سینما کرد، شایسته موضوعات عمیق وچالش برانگیز تر از بازیکن شماره یک آماده است. کاری که قالب روایی آنبه مانند فیلمهای جیمز باند یا مأموریت غیر ممکن از پیش قابل حدس بوده و تنها تفاوتها در تکنیکهای سینمایی و زاویه روایت فیلم است. اسپیلبرگبرای این منظور میتوانست از فیلمنامه نویسی قدرتمندتر از زاک پن استفاده کند.
این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمزبه رشته تحریر در آمده است.