سیاره میمونها یک ایده موفق و محبوب سینمایی است که در طی چندین سال ۹ قسمت از آن روانه سینماها شد. جنگ برای سیاره میمونها آخرین قسمت از سهگانهای است که از سال ۲۰۱۱ بر پرده سینماها جای گرفت. در سال ۱۹۶۸ فیلمی به نام سیاره میمونها با بازی چارلتون هستون ساخته شد که با موفق تجاری این فیلم بعداً مسیر برای پرداخت دوباره این ایده سینمایی فراهم شد. چندین دنباله بر این اثر ساخته شد. در سال ۲۰۰۱ گروه برتون با بودجهای ۱۰۰ میلیون دلاری و استفاده از بازیگرانی مثل مارک والبرگ، تیم روث، هلنا بونهام کارتر و مایکل کلارک دانکن فقید به سراغ این ایده رفت. علیرغم فروش ۳۶۲ میلیون دلاری در سراسر جهان فیلم مورد استقبال منتقدین قرار نگرفت و تا مدتی دیگر دنبالهای در مورد این خط داستانی ساخته نشد. در سال ۲۰۱۱ روپرت ویات با نگاهی تازه به سراغ این مجموعه رفت. در نگاه قبلی که نبرد انسانها و میمونها در سیاره که تحت تسخیر میمونها بود به تصویر کشیده میشد ولی ویات هوشمندانه در فلم ظهور سیاره میمونها به سراغ ریشهها رفت. ریشه این ماجرا به زمانی بازمیگشت. دانشمندی به نام ویل راد من بر اساس سودجویی صاحب شرکتش دست به ساخت دارویی برای درمان بیماری آلزایمر زد، دارویی که نهتنها کارساز نبود بلکه باعث شیوع پاندمی یک بیماری مرگبار در سراسر جهان شد، پاندمی که نسل انسان را تقریباً منقرض ولی بالعکس آن در میمونها باعث افزایش فوقالعاده هوش آنها شد. ویل بچه میمونی به نام سزار داشت، کسی که باهوش سرشار خود وقتی ظلم و ستم انسانها را دید تصمیم به متحد کردن میمونها برای مستقل کردن آنها گرفت. بقیه فیلم ماجرای تقابل میمونها و انسانها و رفتن میمونها به جنگل بود که مصادف با شیوع بیماری مرگبار ویروسی در سراسر دنیا شد. موفقیت تجاری ۴۸۳ میلیون دلاری که بسیار فراتر از بودجه ۹۳ میلیون دلاری فیلم بود و همچنین نسبی استقبال منتقدین و بازی خیرهکننده اندی سرکیس در نقش سزار باعث شد که در سال ۲۰۱۴ دنبالهای قدرتمند و نفسگیر به نام طلوع سیاره میمونها ساخته شود. در این قسمت میمونها آماده و مستقل هستند در صورتی نسل انسانها بسیار ضعیف و محدودشده و سعی در خیزش دوباره دارند. در طی ماجراهای یکی از میمونها به نام کوبا که قبلاً توسط انسانها مورد آزار و اذیت قرارگرفته بود با زخمی کردن سزار باعث شروع جنگ بین انسانها و میمونها میشود. در پایان سزار موفق به سرکوب کوبا میشود. طلوع سیاره میمونها ازنظر موفقیت حتی از ظهور سیاره میمونها هم کاملتر بود. این فیلم با بودجهای بالغبر ۱۷۰ میلیون دلار گیشهها را فتح کرد و ۷۱۰ میلیون دلارفروش کرد، استقبال منتقدین حتی از این فیلم نسبت به فیلم قبلی بهتر بود و این فیلم منسجم، کوبنده و تأثیرگذارتر شناخته شد. مت ریورز در سال ۲۰۱۷ سومین قسمت از این سهگانه که پایان این سهگانه محسوب میشود را روانه سینماها کرد. در این مقاله به بررسی کامل و جامع این فیلم سینمایی میپردازیم.
جنگ برای سیاره میمونها و جنگ ویتنام؟
“جنگ برای سیاره میمونها” فیلم است که بهطور جالبی نسبت به اولین کلمهای که عنوان آن را دربرمی گیرد بیتفاوت است. این فیلم بیشتر از اینکه در مورد جنگ باشد اثرات جانبی و روانی آن بر نوع بشر و دیگر مخلوقات را نشان میدهد. این فیلم با ورود سربازان در یک جنگل سرسبز بانامهای مستعار بر روی کلاه آنها افتتاح میشود و از این طریق شیوهای را به یاد میآورد که در”جوخه” اثر فرانکلین جی شافنر وجود داشت و همچنین عباراتی مثل میمون کش یا وقت خوابته بوزینه بهشدت یادآور شاهکار بیبدیل استاد سینما استنلی کوبریک یعنی غلاف تمام فلزی (۱۹۸۶) است. در طول دو ساعت زمان فیلم، فیلمهای جنگی دیگر در ذهن شما ممکن است مرور شود و اغلب ” اینک آخرالزمان ” یکی از این گزینههاست که مت ریورز بلاک باستر عالیاش بهطور آشکاری از شبیه به این اثر ساخته است بهخصوص شخصیت کلنل با بازی وودی هارلسون شباهت خیلی زیادی به شخصیت مشابهی بود که توسط یکی از اسطورههای سینما یکی مارلون براندو به تصویر کشیده شد، حتی کلنل ظاهر خود را با سر تراشیده شده و فلسفه راهبانه به سرهنگ Kurtz در اینک آخرالزمان شبیه میکند پس چرا رویه این فرانشیز از فیلمی علمی تخیلی در مورد میمونها به یک فیلم جنگی شبیه جنگ ویتنام شباهت پیدا میکند؟ چگونه میتوان از دریچه دید یک بلاک باستر تابستانی به یکی از تاریکترین ماجراهای بشریت یعنی جنگ خانمانسوز ویتنام نگاه کرد؟ پاسخ بسیار مفصل است.
انتقام هسته اصلی جنگ برای سیاره میمونها
پس از درگیری های شدیدی که به عنوان هسته اثر “طلوع سیاره ی میمونها ” به تصویر کشیده شد، سزار (اندی سرکیس) و همسایگان او تقریبا افسانه ای شده اند، حیوانات در جنگل هایی که سربازان با صدای خاموش در آن صحبت می کنند، سکونت دارند. هیچ کس دقیقا نمی داند که آیا سزار وجود دارد یا برنامه هایش چیست، گرچه نسبتا به سرعت یاد می گیریم که تمرکز اصلی سزار بقای گونه میمونها است و نه کشمکش و نبرد با انسانها. این روایت جالبی از این فیلم ها است که سزاردر آن اغلب به نظر می رسد فقط به دنبال صلح است، اما حوادثی او را به درگیری با انسان ها که حاضر به همسویی با گونه آنها است که حتی ممکن است برتر از آنها باشد، باز می گرداند. این دقیقا همان چیزی است که اتفاق می افتد. زمانی که یک شخصیت شناخته شده با عنوان کلنل (وودی هارلسون) به اردوگاه میمون ها حمله می کند و برخی از خانواده های سزار را می کشد که میمونها به خصوص سزار را یک احساس دیگر انسانی فرا گیرد که اغلب به یک تراژدی منجر می شود: انتقام. چیزی که یادآور طلوع سیاره میمونها بود و آزار و اذیتی که انسانها در کلینیک پزشکی بر کوبا روا داشتند و همین باعث شد که این شخصیت به طوری افراطی از انسان ها متنفر شده و همیشه در فکر انتقام و نابودی انسانها باشد. حال سزار در جنگ برای سیاره میمونها دچار این وضعیت شده است؛ اما او بر خلاف کوبا همه میمونها را به این مسیر گسیل نمی دهد. آنها را به مهاجرت و پیدا کردن وطنی امن روانه می کند و خود با جمع محدودی از یاران وفادارش شامل موریس، لوکا و… که با اصرار زیاد پیش او می مانند عازم تعقیب و شکار کلنل می شود.
جنگ برای سیاره میمونها و مسئله قدرت
چگونه “جنگ برای سیاره میمونها” از این به بعد گسترش پیدا میکند نسبتاً ساده است، بهویژه برای یک فیلم از ژانر پرطرفدار فیلمهای تابستانی. یکی از عناصر بسیار درخشان فیلمنامه درخشان مارک بومباک و مت ریوز نگاه عمیق و پیچیده فیلم به مسئله قدرت و کشمش مخلوقات بر سر این مورد است. به غیر، داستان تقریباً بهطور کامل در مورد سزار است؛ او مسیر خود را با سرکشی به پایگاهی اسرارآمیز از انسانها با چندین شبهنظامی و یک دختر بیخانمان لالی که آنها او را به نام «نوا» (Amiah Miller) صدا میزنند، ادامه میدهد. در اینجا سزار متوجه میشود که بیماری میمونی دوباره انسانها را مبتلا کرده و این انسانهایی که مبتلا میشوند توانایی تکلم و به تعبیر کلنل ویژگیهای انسانی خود را از دست میدهند. در قسمتهای میانی فیلم، “جنگ برای سیاره میمونها” این فیلم همچنین تقریباً فیلمی جنگی در حال و هوای فیلمهای وسترن البته به شکل مدرن را تداعی میکند، فیلم جادهای در مورد گروهی از قهرمانان سوار بر اسب است که بهسوی مقصد احتمالی خود رهسپارند. این فیلم بسیار قویتر و با تمرکز بیشتری بر شخصیت سزار میباشد زیرا ما در سفر با او هستیم، میدانیم که چه چیزی میداند، اما فشار برای پردهبرداری از ستارهی انسانی فیلم یعنی کلنل که وجه مقابل شخصیت سزار را به تصویر میکشد باعث تعلیق و انسجام بالایی در این فیلم میشود که میتوان گفت علیرغم گاه شوخ طبیعیهای میمون بد تاریکترین و غمگینترین قسمت در میان این سهگانه سینمایی است. این فیلم کاری بسیار شگفتانگیز از ریوز، کارگردان بزرگ است که تصمیمات هوشمندانه را در آخرین فیلم این سری است که قبلاً فیلمهای خوب طلوع سیاره میمونها و بگذارید که وارد شوم را در کارنامه خود دارد.
عناصر موفق جنگ برای سیاره میمونها
ریوز با استفاده از تمامی عناصر تولیدی بهطور مرتب برای پیشبرد بهتر فیلم کار میکند، اما دو تصمیمگیری هوشمندانه او ممکن است در استخدام یک جفت افرادی باشد که شما در هیچیک از تبلیغات مشاهده نخواهید کرد، اما واقعاً به این فیلم کمک میکند که این فیلم دارای موفقیت قابلتوجهی شود. اولین مورد فیلمبردار این کار یعنی مایکل سریزین است که “جنگ” را با یک فیلمبرداری غنی از رنگ و طبیعی که برخلاف آنچه ما از فیلم تاریک انتظار داشتیم، جذاب میکند. این فیلمبردار تحسینشده از فیلمهایی مانند “Birdy”، “Angel Heart” و “هری پاتر و زندانی آزکابان” راهی برای تأکید بردنیای طبیعی سزار و همراهانش در هر دنبالهای پیدا میکند. اینیک فیلم است که بهطور ذاتی با جلوههای ویژه بصری و کامپیوتری همراه شده است و درعینحال تصاویری که من به آن فکر میکنم وقتی به یاد میآورم بر پایههای برف، آب، درختان و غیره ساختهشده است و این ترکیب تصاویر واقعی و جلوههای کامپیوتری مثل فیلم های ریدلی اسکات که جادوگر تصویر است، تحسینبرانگیز است. مورد دوم، مایکل جیاچینو، آهنگسازی بزرگ است که مت ریورز او را به کار میگیرد که مسلماً بهترین کار خود را از زندگی حرفهای خود در این فیلم انجام می دهد که به شدت یادآور موسیقیهای عالی فیلمهای جنگی و بلاک به استرهای دهههای ۷۰ و ۸۰ همراه با ترکیباتی است که برای موفقیت کلی فیلم ضروری است. مقدار خیرهکنندهای از “جنگ” خاموش و در سکوت است و بیشتر از هر بلاک باستری که من میتوانم به یاد داشته باشم این امر رخ میدهد، بنابراین نمره جیاچینو عناصری از موسیقی با فیلم بهعنوان شیوهای که احساسات و حتی درگیریهای داخلی را منتقل کند، مهم است واقعاً میتوان گفت که جیاچینو در این امر موفق و فوقالعاده است.
چطور میتوانم بینندگان را متقاعد کنم که ممکن است که یک فیلم درباره صحبت کردن میمونها را ببینند؟ این سه فیلم، مفهوم خود را از صرفاً صحبت کردن میمونها و غوطهور شدن در دنیا آنها فراتر در نظر گرفتهاند تا بتوانند یکی از بهترین سهگانههای هالیوود شوند. همانطور که با داستان بسیار زیبای علمی – تخیلی که واقعاً یک فیلم در مورد نژاد میمونها است که در حال تکامل هستند در پایان – “جنگ برای سیاره میمونها ها” آینهای است که انسان در سال ۲۰۱۷ میتواند در آن خود را ببیند. این فیلم در مورد مبارزه و انتقام است. این فیلم مربوط به از دست دادن عزیزان و نیاز به کسانی است تا بهشدت فرد را از انتقام کور یعنی از مسیری که در آن میرود و ممکن است بازگشتی نداشته باشد، باز نگهدارند. هنگامیکه افراد نزدیک ما از بین میروند، ما باخشم پاسخ میدهیم؛ و هنگامیکه چیزهایی در جهان وجود دارد که ما درک نمیکنیم، ما با ترس و جنگ برای کنترل این موارد میجنگیم. همه اینها و خیلی بیشتر از این موارد از طریق “جنگ برای سیاره میمونها” بهگونهای است که اغلب تا چند ساعت یا چند روز شمارا تحت تأثیر قرار میدهد.، بهخصوص در انتهای فیلم که باعث میشود که این فیلم، یک فیلم تکاندهنده و بهیادماندنی باشد، بهگونهای که بعد از پایان فیلم منجر به کشمکش و میل به کاوش در مخاطبان و بینندگان خود میشود.
و اجازه دهید این عامل مهم را برای فروش فیلمهای تابستانی را فراموش نکنیم و آن بسیار سرگرمکننده فیلم است. این لحظات کمدی است باعث تلطیف روایت تاریک و تلخ داستان میشود توسط شخصیت میمون بد به تصویر کشیده شده که توسط استیو زان بهگونهای بهیادماندنی به تصویر کشیده شده است، این قسمت از این فیلم که بهخصوص در قسمت نهایی، رقیب هر فیلم قدرتمندی جاری است؛ و این فیلم بر شخصیت سزار تمرکز و تأکید میکند و همین امر این فیلم سهگانه در باب میمونها را بهگونهای تنظیم میکند که برای بیننده احساسی و رضایتبخش باشد. با نگاهی به چهره سزار، جلوههای ویژه کامپیوتری و بازی خیرهکننده اندی سرکیس میتوانیم ارزش کار این بازیگر را در تجسم بخشیدن به شخصیت سزار درک کنیم. اندی سرکیسی که واقعاً سزاوار دریافت جایزه اسکار برای ایفای یک نقش دیجیتالی است و در سهگانه سیاره میمونها این بازیگر قدرتمند توانست یکی از نقاط قوت این سهگانه یعنی شخصیت اصلی فیلم را تجسم بخشد، همچنین ترکیب نقش سزار با خردمندی شخصیت موریس جالب بود و در نهایت بهخصوص مرگ سزار و سرنوشت غمناک این شخصیت پایانی شکوهمند برای این سهگانه بود.
منبع مقاله : rogerebert.com
این مقاله توسط Brian Tallerico به رشته تحریر در آمده است و بهطور اختصاصی توسط مجله قرمز ترجمه و تالیف شده است.