فیلمنامه‌ی  فیلم دانکرک نوشته‌ی کریستوفر نولان، یکی از کارهایی بود که پیش بینی می‌شد در سال ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ به میزان زیادی دیده شود و درموردش حرفهای زیادی گفته شود و موافق‌ها و مخالف‌های خودش را داشته باشد. در ادامه‌ی این مقاله، به طور تکنیکی به دو ابزار فیلمنامه نویسی اشاره خواهیم کرد که فیلم‌ساز فیلم دانکرک، توانسته داستان فیلم را با آنها جلو ببرد. 

  • خطوط داستانی فیلم دانکرک

در فیلم دانکرک ، ما دو خط داستانی داریم که باهم برخورد کرده و یکی می‌شوند.

خط اول،  مربوط به داستانِ درونِ فیلم است.

خط دوم، مربوط به داستان ذهنی مخاطبین است.

در واقع در این فیلم، ما یک خط داستانی در درون فیلم داریم  و یک خط داستانی دیگر نیز در خارج از فیلم داریم، که هر دو باهم یکی می‌شوند و سپس در ذهن هر مخاطبی، یک داستان جدید را شکل می‌دهند.

بقای فیلم دانکرک ، بیشتر وابسته به خط دوم داستان  است یعنی میل و علاقه‌ی تماشاگر  برای ساختن یک داستان با معنا در ذهنش، براساس خُرده داستان‌هایی که فیلم در اختیار او قرار می‌دهد.  مخاطب در ذهن خودش سعی در ساختن و هماهنگ کردن یک  قصه‌ی کلی و جامع  دارد تا از دل یک روایت شکسته، یک روایت منسجم را خلق نماید.

یک فیلم می‌تواند بدون داشتن شخصیت پردازی قوی و بدون ایجاد ارتباط قوی بین شخصیت‌های داخل فیلم، و مخاطبینی که دارند فیلم را تماشا می‌کنند، ساخته شود و حتی دیده شود اما به چه قیمتی؟  به قیمت کاهش یافتن احساس همدلی تماشاگر با شخصیت‌های درون فیلم، که فیلم دانکرک از همین جنس است.

ویژگی بارز در قصه‌ یا فیلمنامه‌ی فیلم دانکرک این است که شخصیت‌ها آنقدر  ضعیف به مخاطب معرفی می‌شوند که گویی اصلا وجود ندارند. در قصه‌ی فیلم دانکرک، داستان زندگی چندین شخصیت دنبال می‌شود اما همه‌ی داستان‌ها رها می‌شوند تا همه‌ی آن شخصیت‌ها، در یک موضوع کلی وارد شوند و سپس آن موضوع کلی، با مخاطب به اشتراک گذاشته می‌شود. در اینجا مخاطبین در پی کشف و شناخت شخصیت‎های فیلم نیستند بلکه در پی موضوع کلی فیلم قرار داده می‌شوند.

اگر از ابتدا تا انتهای فیلم را ببینیم، متوجه می‌شویم که هر کدام از شخصیت‌های فیلم دانکرک ،  داستانهای متفاوت خودشان را دارند و مشکلات ویژه‌ی خودشان را که هر کدام باید به نحوی آنها را به سرانجام برسانند، اما اتفاقی که در پایان فیلم رخ می‌دهد این است که تماشاگران فیلم، هنوز نتوانسته اند با آدمهای درون فیلم، ارتباط عمیقی برقرار کنند، آنها را بفهمند و متوجه‌ی حس و حال آنها شوند.

به عبارتی دیگر،  تماشاگران فیلم دانکرک نمی‌توانند به عمق شخصیت‌ها نفوذ کنند و آنها را به طور عمیق بفهمند که چه بر سر آنها آمد پس از گذشتن از طوفان حوادثی که پشت سر گذاشتند.

در فیلمنامه نویسی، به این روند حرکتی شخصیت از ابتدا تا اتنهای فیلم،  “آرک شخصیت” گفته می‌شود که یکی از اجزای مهم فیلمنامه‌نویسی به سبک کلاسیک و قهرمان محور است. آرک شخصیت در قصه‌ی فیلم دانکرک وجود ندارد و نبودن چنین ساختاری، باعث می‌شود تماشاگران اتفاقات درونی شخصیت‌های فیلم را، از نقطه‌ی A  به نقطه‌ی Z  در یک محدوه‌ی زمانی مشخص، نبینند.

این ندیدن باعث می‌شود فیلم از حالت دراماتیک بودن خارج شود. یعنی درام یا قصه‌ی مشخصی وجود نداشته باشد که تماشاگر از ابتدای فیلم به آن بچسبد و با آن قصه همراه شود و بخواهد تک تک تجربه‌های شخصیت‌های داخل فیلم را همراه با آنها تجربه نماید.

در یک قصه‌ی غیر دراماتیک، تماشاگر خیلی به شخصیت‌های فیلم وصل نمی‌شود تا بخواهد با غم آنها غمیگین شود، یا با شادی آنها شاد گردد، یا از ترس آنها بترسد، یا از شجاعت آنها احساس شجاعت کسب کند و غیره…

 

فیلم دانکرک

به طور عمومی‌، یکی از انتظاراتی که از یک فیلم‌ساز می‌توان داشت این است که فیلم‌ساز چه در فیلمنامه و چه در ساخت فیلم، سعی نماید احساسات مخاطب را با احساسات شخصیت‌های درون قصه متصل نماید.  به عبارتی دیگر فیلمساز بایستی به شخصیت‎های داخل فیلم اهدافی بدهد برای رسیدن، تا تماشاگر به طور هدفمند مشغول به دیدن آن فیلم شود و هنگامی‌که مانعی بر سر راه شخصیت‌های درون فیلم ایجاد شود، تماشاگر نیز با آنها احساس همدلی داشته باشد و بخواهد ماجرا را دنبال کند که چطور آن شخصیت‌ها می‌توانند از پس آن اتفاقات برآیند.

اگر این رابطه‌ی همدلی،  بین تماشاگر در سالن سینما  و شخصیت‌های روی پرده‌ی سینما، به  خوبی برقرار شود، آنگاه پس از پایان فیلم، تماشاگر از سالن با چنان شور و شعفی خارج می‌شود که به اولین دوستش که می‌رسد به او می‌گوید برو آن فیلم را تماشا کن و اینگونه است که میزان زیادی پول،  وارد سالن‌های سینما می‌شود و صنعتی به نام سینما، شکل می‌گیرد که می‌تواند کارآفرین باشد و درآمدزا.

 اما چرا در حالیکه فیلم دانکرک دارای چنین ویژگیهایی نیست، بازهم توانسته میزان زیادی تماشاگر را به سمت خودش جلب نماید؟ با دو ابزار

  • دو ابزار فیلمنامه نویسی که در فیلمنامه‎ی فیلم دانکرک استفاده شده

۱- اتصال پیشاپیش تماشاگر به موضوع فیلم دانکرک

این اتصال پیشاپیش، کمک می‌کند تا تماشاگر،  قبل از ورد به سالن سینما، پیشاپیش با شخصیت‌ها و با هر آنچه در فیلم هست، ارتباط برقرار کند. این اتصال پیشاپیش، به دلیل قصه‌ی داخل فیلم نیست بلکه به دلیل موضوعی است که فیلم بر اساس آن ساخته شده.  چون مخاطبین قبلا خودشان  طعم تجربه‌ای شبیه به تجربه‌ی شخصیت‌های داخل فیلم را  چشیده‌اند یا شنیده‌اند، حالا دوباره می‌خواهند آن طعم را بچشند. در نتیجه فیلم با این ابزار داستان پردازی، موفق می‌شود مخاطب را به سمت خودش بکشاند.

به بیانی دیگر، تماشاگران، یک درک قبلی از فیلم دارند و بعدا وارد سالن سینما می‌شوند و فیلم را تماشا می‌کنند. تماشای فیلم با داشتن ذهنیت مثبت قبلی، مانع از دیدن نقاط ضعف فیلم می‌شود چرا که ارتباطی که باید بین تماشاگر و فیلم رخ دهد، قبل از دیدن فیلم رخ داده نه بعد از دیدن فیلم.

در فیلم دانکرک، فیلمساز از خاطره‌ها استفاده نموده و آنها را زنده کرده است تا به فیلمش جان بدهد.فیلم دانکرک

برای درک بهتر این ابزار، یک مثال می‌زنیم. فرض کنیم تماشاگر دارد فیلمی‌ را تماشا می‌کند که در آن یک زن در آسانسور گیر افتاده است، این اتفاق به خودی خود ارتباط و همدلی خاصی بین تماشاگر و شخصیت داخل فیلم ایجاد نمی‌کند، اما اگر تماشاگر از قبل بداند که این شخصیت در فیلم، یک ترس عمیق از گیرافتادن در فضاهای بسته دارد، حالا اینجاست که حس ترس آن شخصیت، به تماشاگر نیز منتقل می‌شود و رابطه‌ی همدلی شکل می‌گیرد.  در اینجا نیز فیلم دانکرک با برخورداری از حس قبلی مخاطب، توانسته همدلی او را به سوی خودش جذب کند، این جذب همدلی، بدون تلاش زیادی برای ایجاد همدلی در درون قصه‌ی فیلم صورت گرفته است.

این نوع ابزار قصه‌ پردازی، دقیقا نقطه‌ی مقابل قصه‌هایی است که “درام” در داخل فیلم شکل می‌گیرد. شکل گرفتن یک درام در داخل فیلم، یعنی ساختن داستانی که  ذاتا و بدون واسطه‌ی بیرونی، بتواند با مخاطبش ارتباط برقرار کند و نیازی نباشد که مخاطب از قبل  چیزی در مورد شخصیت‌ها یا داستان بداند.  مهم نیست چه داستانی باشد، می‌تواند یک داستان تخیلی از حمله‌ی موجودات فضایی به کره‌ی زمین باشد یا داستانی در مورد زندگی و مرگ انسان.

اما در فیلم دانکرک، موضوعی که مطرح است ” راه آبی، یا کانال دریایی دانکرک” می‌باشد.  مکانی که میلیون‌ها سرباز در جنگ جهانی دوم توانستند از آن بگریزند و زنده به خانه برگردند. این کانال دریایی،  قبل از اینکه فیلم دانکرک ساخته شود نیز به خودی خود وجود داشته  و  به خودی خود،  یادآورنده و احساس برانگیزاننده  بوده است و فیلم دانکرک ، تلاش زیادی برای ایجاد یک احساس جدید در مخاطب نکرده  بلکه از احساس قبلی او استفاده نموده و آنرا مجددا برانگیخته است.

به عبارتی دیگر، موضوعی به نام دانکرک، قبل از فیلم دانکرک وجود داشته و فیلم برای بوجود آوردن این موضوع، کاری نکرده بلکه صرفا به آن پرداخته است. البته این بدان معنا نیست که پرداختن به موضوعاتی که قبلا در ذهن مخاطب حک شده، نمی‌تواند یک قصه‌ی دراماتیک منسجم ایجاد کند، بلکه برعکس، می‌توان با شخصیت پردازی قوی و شکل دادن آرک شخصیت، یک قصه‌ی گسست ناپذیر با مخاطب را تهیه نمود.

 ۲-   ایجاد مهلت زمانی در ذهن مخاطب

دلیل دومی‌ که  فیلم دانکرک توانست با مخاطب ارتباط برقرار کند،  قرار دادن یک مهلت زمانی در فیلمنامه بود.  با این ابزار،  فیلم‌ساز برای خودش زمان می‌خرد. او با قرار دادن مهلت زمانی برای شخصیت‎های درون فیلمش، تماشاگر را نگران تمام شدن زمان می‌نماید و با این وسیله، فیلم را زنده نگه می‌دارد.

در ابتدای فیلم، به تماشاگر گفته می‌شود که در طی یک هفته این اتفاقات رخ داده. پس عملا هیچ معمایی در ابتدای فیلم مطرح نمی‌شود و مخاطب نه برای حل معما، بلکه فقط برای دیدن چگونگی اتفاقاتی که در طی یک هفته در این منطقه رخ داده، سرپا نگه داشته می‌شود. تنها چیزی که تماشاگر می‌تواند پیش بینی کند، یک پایان نسبتا خوش است و در انتها چون پیش بینی‌اش را ذاتا دوست دارد، فیلم را نیز دوست دارد.

پس متوجه شدیم که با این دو ابزار قصه گویی، فیلم‌ساز توانسته است بدون اینکه شخصیت یا موقعیت جدید و محکمی خلق نماید،  و بدون اینکه مخاطب را با آن شخصیت و موقعیت جدید درگیر نماید، مخاطب را مایل به دیدن فیلم، از ابتدا تا به انتها گرداند. فیلم‌ساز متوجه شده که نیازی به خلق خاطره ندارد، بلکه از خاطرات تلخ و شیرین باقی مانده در ذهن مخاطبش، همان قصه‌ای را می‌سازد که مخاطبش هم در ذهنش می‌سازد.


ترجمه و تالیف اختصاصی مجله قرمز از مقاله‌ی   Paul Joseph Gulino

منبع: scriptmag