آخرین جدای با عنوان کامل جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای (Star Wars: The Last Jedi) هشتمین قسمت رسمی از دنیای جنگ‌های ستاره‌ای (جنگ ستارگان) است که در سال ۲۰۱۷ در پرده‌های سینمای سراسر جهان به نمایش در آمده است. جنگ‌های ستاره‌ای یکی از محبوب‌ترین عناوین ساخته‌شده در سینما است و همین امر ضرورت ساخت دنباله را برای این ایده به افراد ذی‌نفع این برند سینمایی یادآوری می‌کند. جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای قسمت دوم از سه‌گانه سوم جنگ‌های ستاره‌ای است. در این مقاله سعی خواهیم کرد که نگاهی کلی به این سری فیلم‌های محبوب و همچنین نگاهی گذرا به قسمت هشتم آن یعنی جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای بیندازیم.

جنگ ستارگان: آغازی دیگر در سینما

یکی از شاخه‌های محبوب سینما که از همان آغاز مخاطبان و طرفداران بسیار داشت، سینمایی بود که بر مبنای تخیل بی‌حدوحصر بنا نهاده شده بود. فیلم‌های موسوم به فانتزی و علمی – تخیلی (science- fiction) از این دسته هستند. ژرژ ملی یس از پیشگامان این سینما بود. از پیش‌نیازها پرداخت این نوع فیلم‌ها، طراحی صحنه و چهره‌پردازی خاص بود تا حال و هوای خاص این فیلم‌ها برای همراهی مخاطبان فراهم شود.

کم‌کم و با رونق گرفتن این دسته از فیلم‌ها نیاز به اضافه شدن جلوه‌هایی برای القا حس فانتزی و تخیل موجود در این فیلم‌ها حس می‌شد. این نیاز با استفاده از تکنیک‌های فیلم‌برداری و ترفندهایی دیگر پوشش داده می‌شد ولی هنوز شرایط طوری نبود که بتوان شرایطی ایده ال در این زمینه را مشاهده کرد؛ اما ظهور پدیده‌ای به نام کامپیوتر باعث توجه به نقش این ابزار برای پیشرفت در زمینه جلوه‌های ویژه شد، چنانچه بعد از آن غالباً به جلوه‌های ویژه پسوند کامپیوتری اضافه شد.

اولین فیلم که به طور گسترده از این تکنیک استفاده کرد جنگ‌های ستاره‌ای (۱۹۷۷) بود که بعدها با توجه به توالی زمانی آن جنگ‌های ستاره‌ای: امید نو نام گرفت. کارگردان این فیلم جرج لوکاس بود. امید نو در گیشه فروش در آمریکای شمالی تبدیل به یک بمب فروش شد. فروش ۴۶۱ میلیون دلاری (چیزی نزدیک به ۱/۵ میلیارد دلار با توجه به تورم) در آمریکای شمالی و ۷۹۷ میلیون دلاری در سراسر جهان و صف عظیم برای دیدن این فیلم، این فیلم را تبدیل به رؤیایی کرد که نسلی با آن بزرگ شدند. این موفقیت چنان بزرگ بود که از همه نظر سینما را تحت تأثیر قرار داد. از نظر میل به جلوه‌های ویژه کامپیوتری که پدیده‌ای نورس بود و همچنان تکیه بر فروش محصولات جانبی یک اثر سینمایی.

 در سال ۱۹۸۰ امید نو با قسمتی جدید به نام جنگ‌های ستاره‌ای: امپراتوری حمله می‌کند پی گرفته شد. این فیلم توسط ایروین کرشنر که استاد جرج لوکاس بود ساخته شد و از نظر سینمایی اثری گیراتر و سرزنده‌تر از قسمت اول بود. این اثر که تحسین منتقدین را برانگیخت از نظر فروش سینمایی نیز فروشی عالی را تجربه کرد. این فیلم در سینماهای آمریکایی شمالی ۲۸۲ میلیون دلار فروش کرد. این موفقیت با قسمت سوم این مجموعه به نام جنگ‌های ستاره‌ای: بازگشت جدای (۱۹۸۳ – ریچارد مارکواند) و موفقیت آن در گیشه (فروشی ۳۰۹ میلیون دلاری در سینماهای آمریکای شمالی) پی گرفته شد.

این مجموعه جریان ساز با موفقیت بی‌نظیر خود تبدیل به محبوب‌ترین مجموعه سینمایی آمریکایی و عامل راه‌اندازی مجموعه فیلم‌های اکشن، فانتزی یا علمی – تخیلی در دهه ۸۰ شد که وجه محوری آن استفاده از جلوه‌های ویژه بود. البته این موارد شاید علی‌رغم عناوین بی‌شمار در حد منبع جریان ساز و اصلی نبود. همین امر ضرورت نگاهی جدید به این جریان را لازم می‌ساخت.

سه‌گانه دوم: زمانی برای افول دنیای جنگ‌های ستاره‌ای

در ابتدای دهه نود زمزمه‌هایی برای ساختن سه‌گانه دوم شد ولی چون شاید جلوه‌های ویژه برای جرج لوکاس برای خلق سه‌گانه‌ای دیگر کافی به نظر نمی‌رسید او از ساخت این سه‌گانه منصرف شد. در سال ۱۹۹۷ جرج لوکاس تصمیم به ساخت سه‌گانه پیش‌درآمد گرفت و زمینه لازم برای ساخت آن را نیز مهیا دید. داستان این سه‌گانه تمرکز بر زندگی آناکین اسکای واکر از بچگی تا زمان پیوستن او به طرف تاریک نیرو بود.

 اولین از سه‌گانه پیش‌درآمد، جنگ‌های ستاره‌ای: شبح تهدید نام داشت که در سال ۱۹۹۷ ساخته و در سال ۱۹۹۹ در سینماها اکران شد. این فیلم از نظر جلوه‌های ویژه پیشرفت قابل‌ملاحظه‌ای به تناسب گذشت ۱۵ سال داشت و درسینماهای آمریکای شمالی نیز به فروش بیش از ۴۳۱ میلیون دلار و درنهایت در سراسر جهان فروشی بیش از ۱ میلیارد دلار داشت.

 ولی در همان سال پدیده‌ای به نام ماتریکس روانه سینماها شد که در نوع خود انقلابی در زمینه جلوه‌های ویژه بود. در سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ نیز سه‌گانه ارباب حلقه‌ها به سینماها آمد که فصلی نو در زمینه طراحی و اجرای جلوه‌های ویژه و اجرا درست آن در کنار دیگر عوامل تهیه یک فیلم بود که منجر به ساخت یکی از درخشان‌ترین تریلوژی‌ها در تاریخ سینما شد. ولی قسمت دوم و سوم جنگ‌های ستاره‌ای یعنی جنگ‌های ستاره‌ای: نبرد کلون‌ها و جنگ‌های ستاره‌ای: انتقام سیث عملاً توان مقابله با این جریان تازه را چه در زمینه جلوه‌های ویژه، چه نوع بودن ایده و چه اجرای خوب آن نداشت.

 می‌توان گفت که شبح تهدید و نبرد کلون‌ها از نظر سطح سینمایی متوسط تا ضعیف و انتقام سیث نهایتاً فیلمی خوب بود ولی این سه‌گانه نمی‌توانست عطش طرفداران سرسخت مجموعه فیلم‌های جنگ‌های ستاره‌ای را فرو بنشاند. ضعف در فیلم‌نامه، کش‌دار بودن ایده؛ بازی‌های ضعیف، استفاده افراطی از جلوه‌های ویژه دلیل این افول بود. درنهایت جرج لوکاس، لوکاس فیلم را در مقابل مبلغی بالغ بر ۴ میلیارد دلار واگذار کرد و انگار علی‌رغم تأکید جرج لوکاس بر پایان داستان، این ایده پول‌ساز خیال تمام شدن نداشت.

یک ایده هنری تا کجا باید ادامه پیدا کند؟

با فروش لوکاس فیلم، سه‌گانه سوم که داستان آن چند ده سال بعد از سقوط امپراتوری و سیث ها می‌گذشت، جان گرفت. سناریوی قسمت اول با نام جنگ‌های ستاره‌ای: نیرو برمی‌خیزد توسط مایکل آرندت که نوشتن شاهکاری فیلم داستان اسباب‌بازی سه را در کارنامه داشت تهیه شد و کارگردانی نیز به جی جی آبرامز سپرده شد. در این فیلم با توجه به توالی داستان دیگر اثری از دارک سیدیوس، کو آی گان، او بی وان کنوبی، میس ویدو، آناکین اسکای واکر/دارث ویدر، پادمه و خیلی دیگر از قهرمان‌ها نبود. ولی در مقابل با بازگشت قهرمانانی مثل هان سولو، پرنسس لیا و لوک اسکای واکر نیز حضوری گذرا شد. این امر دقیقاً دست گذشتن بر روی حس نوستالژی بسیاری از مخاطبان بود.

نیرو برمی‌خیزد ساختار روایتی خوبی داشت، برخلاف سه‌گانه پیش‌درآمد، روایتی کسل‌کننده و کش‌دار نداشت، بازی‌های خوبی داشت و همچنین به‌طور متعادلی از جلوه‌های ویژه استفاده کرد بود و از نظر جنبه‌های بصری به سه‌گانه اول رجوع کرده بود. نتیجه اما در گیشه خیره‌کننده بود، ۹۳۶ میلیون دلار در سینماهای آمریکاهای شمالی و ۲/۰۶۶ میلیارد دلار در سراسر جهان. این فروش نشان‌دهنده شکستن رکورد فروش در آمریکای شمالی (بدون احتساب تورم) و تکیه زدن نیرو برمی‌خیزد بر کرسی سومین فیلم پرفروش تاریخ سینما بود. بجز این کامیابی‌ها نیرو برمی‌خیزد عملاً فاقد یک قطب منفی خوب مثل دارث ویدر یا دارک سیدیوس بود و از نظر سطح سینمایی نمی‌شد به این فیلم شاهکار گفت و عملاً در اجرا فیلمی معمولی بود.

در سال ۲۰۱۶ فیلمی جانبی از دنیای جنگ‌های ستاره‌ای به نام روگ وان: یک داستان از جنگ‌های ستاره‌ای بر پرده سینما آمد. داستان این فیلم به مثابه سه‌گانه پیش‌درآمد از نظر توالی زمانی قبل از سه‌گانه اول بود. این فیلم نیز اگرچه تاریک و بهتر و مستقل‌تر از نیرو برمی‌خیزد بود و ایده‌ای جالب که پرکننده خلأ بین انتقام سیث و امیدی نو بود را در بر می‌گرفت ولی چندان بلند پروازانه و عظیم نبود. فروش بیش از ۱ میلیارد دلار و امتیاز بالای مخاطبان و منتقدین نشان از موفقیت نسبی این فیلم داشت.

با اکران این دو فیلم و در نظرگرفتن دو فیلم برای سه‌گانه سوم و که فیلمی بدون عنوان حول محور داستان جوانی هان سولو بود، این سؤال پیش می‌آید که هالیوود و ابر کمپانی‌های مثل دیزنی، برادران وارنر، فاکس قرن بیستم و… قرار بود یک ایده خوب یا متوسط سینمایی تا کی ادامه دهند. تا زمان شست مطلق تجاری یا ساختن فیلمی کاملاً ضعیف که مورد تمسخر تماشاچیان یا منتقدین قرار گیرد؟ نابودگر، دزدان دریایی کاراییب، ارباب حلقه‌ها، هابیت و خیلی از مجموعه‌های سینمایی مؤید این موضوع بودند. آیا باید دید دنیای جنگ‌های ستاره‌ای نیز با فاصله گرفتن از ایده و فضای اصلی کار صرفاً تبدیل به بمبی پول‌ساز می‌شود؟

آخرین جدای

رایان جانسن ایروین کرشنری دیگر؟

برای جلوگیری از این امر ساخت قسمت هشتم با عنوان جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای به رایان جانسن سپرده شد که کاری در خورد مثل لوپر را در کارنامه داشت. آبرامز کارگردانی بود که غالباً فیلم‌هایی با سطح متوسط می‌ساخت و شاید قسمت هشتم نیاز به فردی جاه‌طلب‌تر داشت. اگر ایده اصلی آخرین را بررسی کنیم، این ایده بسیار شبیه به ایده داستانی امپراتوری برمی‌خیزد و بازگشت جدای بود، همچنان که نیرو برمی‌خیزد نیز از این نظر بسیار شبیه به امید نو بود و حتی می‌شد گفت که بازسازی خوش ساختی از این فیلم بود. آخرین جدای نیز از این قاعده استثنا نیست. به دلایلی که در ادامه بررسی می‌کنیم مثل آبرامز تکیه جانسن نیز بیشتر بر رو اجرایی خوب و خوش آب و رنگ درآوردن قسمت هشتم بود.

فیلم‌نامه آخرین جدای

مثل نیرو برمی‌خیزد پاشنه آشیل قسمت هشتم نیز شاید فیلم‌نامه کم‌رمق و تکراری کار باشد. آرندت از نظر جزئیات و ریتم روایتی فیلم‌نامه‌ای خوب ارائه داده بود ولی شاید تکرار داستان ستاره مرگ، نابودی جمهوری، تلاش برای نابود کردن ستاره مرگ خیلی موارد تکراری بود. در قسمت هشتم نیز با این دست موارد سروکار داریم. آخرین جدای نیز داستان تعقیب جمهوری خواهان توسط باقیمانده جمهوری است که محفل یکم نامیده می‌شود. این ایده چیزی فراتر از تعقیب و گریز امید نو و امپراتوری حمله می‌کند نیست، دوباره با همان داستان سلاح ویرانگر، همان تردید قهرمانان بین انتخاب خیر و شر روبرو هستیم.

البته مثل قسمت قبلی که شخصیت هان سولو بازگشتی موفق و البته تراژیک داشت در قسمت هشتم نیز سعی شده با تمرکز بر لوک اسکای واکر و پرنسس لیا فیلم‌نامه جانی دیگر بگیرد. ولی حتی لوک اسکای واکر و قضیه اشتباهی که او در مورد کایلو رن / بن اسکای واکر داشت نیز سطحی و کم‌رمق درآمده، یا داستان تله پاتی ری و کایلو رن نیز تقلیدی ضعیف از ارتباط ذهنی لوک اسکای واکر/ دارث ویدر در پایان امپراتوری حمله می‌کند است.

 به جز موارد یادشده ایراد اصلی فیلم‌نامه آخرین جدای مثل نیرو برمی‌خیزد نبود یک قطب منفی قدرتمند و مشخص است. کایلو رن هرچند مثل قسمت قبلی مثل کودکی عصبانی به نظر نمی‌رسد ولی قسمت هشتم نیز مستأصل و فاقد قدرتی لازم برای عنوان قطب منفی کار است. اسنوک نیز علی‌رغم تلاش وافر اندی سرکیس بسیار سطحی و فاقد تأثیرگذاری درآمده است. می‌توان گفت واقعاً جای دارث ویدر (که بعد از مرگ او در بازگشت جدای به‌طور منطقی امکان حضور این شخصیت نیست) در این مجموعه خالی است. گاهی در قسمت هفتم و هشتم که تم دارث ویدر نواخته می‌شود و در روگ وان که شخصیت دارث ویدر حضوری در حد ۴-۵ دقیقه ولی کلیدی دارد فیلم اوج می‌گیرد. شاید دارث ویدر دارای نقشی است که رستم دستان در شاهنامه دارد. شاهنامه بدون رستم نیز خواندنی است ولی حس و حال خاص شاهنامه جایی است که این شخصیت وجود دارد.

کارگردانی و اجرای آخرین جدای

اگر قرار باشد به موردی دیگر از ضعف‌های فیلم‌نامه اشاره کنیم می‌توان به‌اضافه شدن شخصیت‌هایی اشاره کرد که چندان در روایت مفید هستند مثل رز یا بنیسیو دل تور در نقش دی جی. البته در کنار این موارد کاراکتر خوبی مثل آدمیرال وایس نیز وجود دارد که مکملی خوب برای پرنسس لیا یا پو دامرون است. این موارد با بازی‌های اکثر خوب و کارگردانی عالی رایان جانسن همراه شده و باعث ایجاد حس تعلیق و داشتن روایتی خوب برای قسمت هشتم شده است. به خصوص کری فیشر فقید برخلاف سه‌گانه اول که به نظرم بازی چندان جالبی در آن نداشت در قسمت هشتم بازی خوب و ماندگاری را ارائه داده است.

جنبه‌های دیداری آخرین جدای

ولی شاید بتوان وجه مثبت بارز این قسمت را جنبه بصری عالی آن دانست. سه‌گانه دوم غالباً میل افراطی به جلوه‌های ویژه داشت به نحوی که لوکاس تا حدودی زیادی طراحی صحنه را از کار حذف کرده بود و در لحظاتی شبح تهدید، نبرد کلون‌ها یا انتقام سیث بیشتر شبیه انیمیشن بود تا یک فیلم سینمایی زنده. در نیرو برمی‌خیزد آبرامز سعی در تلطیف این وضع و بازگشت به فضای سه‌گانه اول داشت و تا حدود زیادی موفق بود.

در جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای رایان جانسن به جز حفظ این نکته مثبت با زیرکی با طراحی صحنه و استفاده از ترکیب رنگی جذاب به خلق روایتی درگیر کننده و از نظر بصری بسیار جناب کمک کرده است. نمونه آن فضای سرد محل زندگی لوک اسکای واکر یا استفاده از رنگ سرخ و سیاه در سفینه امپراتوری یا وجود نمک‌های آهن به رنگ سرخ در آخرین پایگاه مقاومت که در هنگام شلیک بین طرفین تداعی‌گر خون است. چهره‌پردازی و فیلم‌برداری نیز مثل قسمت قبلی خوب است و در ترکیب با طراحی صحنه عالی و اپراوار جانسن موفق عمل می‌کند.

جنبه های بصری آخرین جدای

 جدای از این اگرچه شاید موسیقی آخرین جدای در حد موسیقی قدرتمند و تأثیرگذار روگ وان نیست ولی جان ویلیامز یکی از اساتید و بزرگان در ساخت موسیقی متن است در دوران پیری همچنان قدرتمند و سرزنده فعالیت می‌کند. فعالیت جان ویلیامز و انیو موریکونه شاید برای سینمای ایران کلاس درسی برای فراموش نکردن سرمایه‌های ماندگار خود باشد، سینمایی که برخلاف هالیوود از نظر ایده پردازی خوب ولی از نظر اجرا و کار گروهی و استفاده از چهره‌های ماندگار هنری خود بسیار ضعیف عمل می‌کند.

سخن پایانی

شاید ریچارد واگنر که قدرت فراوان در خلق اپراهایی حماسی داشت، تصور این را نمی‌کرد که روزی این اپراها در دنیای سینما رنگ واقعیت به خود بگیرند. می‌توان گفت که از این نظر ژانر فانتزی یا زیر ژانری مثل اپرای فضایی به‌شدت مدیون ریچارد واگنر بود که داستان‌های کهن قومی ژرمن اپرا و حماسه‌هایی شگرف آفرید. شاید رسالت سینما نیز در بازخوانی و بازآفرینی این حماسه‌ها و شاید گرته برداری از نظر روایت باشد. جنگ‌های ستاره‌ای نمونه‌ای قابل‌قبول در این زمینه است. وقتی ایده‌ای در سینما از نظر روایتی موفق است می‌توان در لایه‌های زیرین به مخاطب پیامی که مدنظر سازنده است را ارائه داد.

 آخرین جدای با روایت خوب خود در یادآوری احتمال همیشگی اشتباه، دوری از سطحی‌نگری و تأکید بر عمیق بودن موفق عمل می‌کند. در جایی شخصیت محبوب استاد یودا کتاب‌های کهن آیین جدای را به همراه معبد جدا به آتش می‌کشد، شاید این امر یادآور برخورد شمس و مولانا بود. مولانایی که از نظر حفظیات و علم زمان خود در درجه‌ای بالا قرار داشت، شمس کتاب‌های مولانا را در حوضی می‌افکند و دوباره آن‌ها را سالم و بدون اینکه ذره‌ای خیس شوند درمی‌آورد. شاید با دیدن یودا و لوک اسکای واکر این لحظه و تأکید بر عمیق بودن و دوری از صرفاً حفظیات و پیش‌فرض‌ها برای من تداعی شد. امری که ما از آن غافلیم وجود ابزار قدرتمند به نام سرگرمی و نمود بارز آن سینماست.

آخرین جدای

جنگ‌های ستاره‌ای: آخرین جدای فروشی بالغ بر ۱ میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار داشت یعنی چیزی حدود ۱۵۰-۲۰۰ بیننده در سینماها و می‌توان چند برابر این تعداد را مخاطب خانگی این فیلم داشت. شکوفایی هنر روندی است که در نهایت به شکوفایی و اصلاح درونی یک تمدن می‌انجامد. متأسفانه در سینمای ما از ظرفیت‌های تاریخی و فرهنگی و پتانسیل بسیار آن برای بازآفرینی‌اش در سینما غافلیم. برای جاودان کردن لحظه های ناب، برای جاودان کردن فرهنگ و تاریخ چه بهتر که از طریق هنر مثل سینما برای عرضه آن به عموم و همه گروه های سنی اقدام کرد.

این مقاله توسط امین ظهورتبار از گروه نویسندگان مجله قرمز به رشته تحریر در آمده است.